نمی دانم این چه سرّی است که شعر، همچون یک سیل بنیان کن در حال برافکندن تار و پود من برآمده است.
خوب یا بد، چیزی است که از دل برخاسته است.
شاید روزی، روزگاری، بر دل دیگران نیز بنشیند.
آن روز، روز راحتی خواهد بود.
همین
*****
چرا یکسان نیست؟
*****
داستان من و تو پیش خدا، یکسان نیست
عشق من با هوس زشت شما، یکسان نیست
*****
حجم تصویر من از عشق همانگونه که بود
آنکه تصویر خودت بود، تو را یکسان نیست
*****
دل در این عرصه نمی خواست که مفتون گردد
آنچه در آینه می دید، به جا، یکسان نیست
*****
آفتابی است در این گوشه که با ماه نساخت
گردش عمر از آن لحظة ما، یکسان نیست
*****
نَفَس افتاد زمن تا که بدانم زجهان
هر چه نیکوست نشاید، که هوا، یکسان نیست
*****
سفر عشق نپندار که یک حادثه بود
که بخوانیم و بگوئیم، لذا، یکسان نیست
*****
طالع نحس زمان، ظاهر یک افسانه است
ما ندانسته حقیقت، زکجا، یکسان نیست
*****
آنکه خود داشت زاغیار تمنّا می کرد
مانده ام او که همان بود، چرا، یکسان نیست؟
*****
حسن بشیر
تهران- دوشنبه 7/11/1392
با سلام و احترام
سرایش شعری با قالب عرفانی و رنگ و بوی غالبا ارتباطاتی آن هم درون فردی که بسی مهم و متاسفانه مفغول در عرصه آکادمیک ارتباطات در عرصه جهانی است، بسیار قابل ستایش است.
خدا قوت
م ح ش
با سلام و احترام و تشکر از توجه شما.
بعید العهد شده اید.
زمان دیدار فرا رسیده. دوری نفرمایید.
بشیر
عشق از اول که در دلها فتاد ، یکسان نبود
چون یکی مو دید و دیگر پیچش موهای او
پس تو ای استاد دل، خرده مگیر بر عشق او
از تفاوتهای این لیلی و آن لیلای او
استاد گرامی و برادر عزیز
با سلام و احترام
همین طور است که می فرمایید.
با تشکر
بشیر