وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

دل نوشته های تشنه (2)- حوانی جوانه ها

دل نوشته های تشنه (2)

(جوانی جوانه ها)

جوانی در قالب تن و روح چون جوانه است. اگر چه درحال رشد و قامت گرفتن است، اما گاهی با هر بادی، خمیده می شود ولی نمی شکند. این خود رمز بقا و بالندگی جوانان است. جوان اگر چه با هر

هیجانی به تپش می افتد، اما به دلیل جوانی سکته نمی کند. آنانکه سکته می کنند، یا جوان نیستند یا احساس جوانی نمی کنند. دنیای جوانی، سکته ها، لکنت ها و توقف ها را بر نمی تابد و چه بخواهد یا حتی نخواهد، در مسیر می ماند و می رود.

ماندن و رفتن در مسیر، خود بخشی از زندگی است و نوعی روئیدن همیشگی. این تداوم حیات، در جوان یک ضرورت است و در پیران یک لزوم مداوم. بهمین دلیل، جوان زمان را می پیماید، و پیر لحظه های آن را می شمارد. اگر چه هر دو در لابلای زمان کم کم در حال فراموش شدن هستند.

بزرگترین هنر زمان، فراموشی است. این خصلت خواسته یا ناخواسته اگر نبود، انسان به یک برکه متعفن تبدیل می شد که پر از کینه ها و دشمنی ها است. 

بزرگترین خصلت جوانی نیز فراموشکاری است. جوان با فراموشکاری است که می تواند با سختی ها به تجربه بنشیند، تجربه ای که دیگران به اندازه کافی در طول تاریخ به تکرار با آن برخورد کرده اند، و او باز هم در حال آزمودن است.

و بزرگترین درد پیران، فراموش نکردن است. آنجا که زمان باقی مانده، عصاره زندگی را در کام آنان قطره قطره می چکاند. فراموش نکردن، درد بزرگ پیری است و عجیب آنچه که در عین جوانی به یاد نمی ماند، در پیری به حضور دائمی تبدیل می شود که گویی زنده زنده است.

جوان یا پیر، جوانی یا پیری هر دو با زمان در حال مبارزه اند. یکی با حرکت در لحظه ها و دیگری با شمردن لحظه ها. و این خود هنر بزرگ زندگی کردن است.

حسن بشیر

تهران، پنجشنبه، 21/12/1393


فاطمیه‌ای دلگیرتر از گذشته، اما زنده‌تر از همیشه

 

فاطمیه‌ای دلگیرتر از گذشته، اما زنده‌تر از همیشه

همشهری آنلاین

تاریخ : سه شنبه 12 اسفند 1393 - 17:22:53 کد مطلب:288856

سرویس خبری: اندیشه اهل بیت

دکتر حسن بشیر*:

امسال ایام فاطمیه دلگیرتر از هر سال آغاز می‌شود. این دلگیری و غم و سوز نه تنها در مصیبت شهادت دُردانه خلقت، ام ابیها و فاطمه زهرای بتول (علیها السلام) ریشه دارد که هر سال دل‌ها را آتشین‌تر می‌کند، بلکه علاوه بر آن، فقدان عالم نستوه، فقیه بصیر و استاد اخلاق حضرت آیت‌الله مهدوی کنی (قدس سره الشریف) این درد و غم را افزون‌تر کرده است.

امسال نیز چون سال‌های گذشته وارد مجلس فاطمیه‌ای می‌شویم که پرچمدارش چون سال‌های طولانی آن شیخ اخلاق بود که با همان چهره نورانی و قلب مهربان و مطمئن، گویی همچنان در کنار در ورودی مجلس نشسته‌اند. سلام می‌کنیم و دستش را می‌بوسیم. عطر بهشتی همه جا پراکنده می‌شود. مجلس فاطمیه، بهشتی است که غمگین است. قطعه‌ای بهشتی است که با آه و درد و اشک ساخته شده است. مهدی فاطمه در این قطعه‌های بهشتی حضور تام دارند.

آشنایی با ایام فاطمیه

من، نفس گرم آن حضرت را احساس می‌کنم. مجلس همچنان با نام و یاد ایشان زنده است. حضرت آیت‌الله مهدوی کنی (ره) نیز در همین مجلس است. زنده زنده و من و همه آنان‌که حضور قلبی یافته‌اند و در آن مجلس شرکت کرده‌اند، با نفس وی زنده‌تر شده‌اند. یاد فاطمه (ع) همه را زنده می‌کند. زندگی در سایه آن حضرت است که معنا یافته است.

مجلس هنوز ادامه دارد. به پایان نمی‌رسد این مجلس. و من و مای شرکت‌کنندگان در سایه آن وجود نازنین همراه با مهدی فاطمه عزاداری می‌کنیم، برای سیده بهشت، برای فاطمه اطهر و برای ام ابیها (سلام الله علیها).

این اشک‌ها، تاریخ دارند. ریشه دارند و عمیق‌تر می‌شوند در دل‌های عاشقان. زمان، این اشک‌ها را نمی‌خشکاند، هرگز. و شعله‌های درد آن خاموش نمی‌شوند، هیچ‌گاه. ما فرزند درد و غم و اشک تاریخ خسته از ظلم و ستم‌ایم و با همین درد و اشک، جهان را با مهدی فاطمه به گلستان تبدیل خواهیم کرد. الیس الصبح بقریب.

 

مجلس هنوز پایان نیافته است. اشک‌های آیت‌الله مهدوی هنوز بر گونه‌های ایشان جاری است. چهره‌اش نورانی‌تر شده است. این مرد همیشه قطعه‌ای از نور بود. مؤمن یک وجود نورانی است. درد و درد و درد نیز ادامه دارد و من، صندلی وی را در کنار در ورودی مجلس می‌بینم که بر روی آن هنوز نشسته‌اند. حضور تام دارد این وجود نازنین. هنوز زندگی ادامه دارد و ما در سایه آیت‌الله همچنان در مجلس فاطمیه در کنار وی حضور داریم. مجلس فاطمیه با نام وی جاودان خواهد بود در دانشگاهی که به نام فرزند فاطمه (ع) بنیان‌گذاری شده است. آیت‌الله همچنان در کنار ما زنده است و ما با وی هر روز زنده‌تر می‌شویم.

*عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)

لینک مطلب:

http://www.hamshahrionline.ir/details/288856

 

دل نوشته های تشنه

دل نوشته های تشنه (1)

(آغازی همراه با آه)


دل نوشته های من تشنه ی آهی از عمق زندگی هستند که مرا به خلسه های نورانی برسانند. آهی که می گویم، جنس آن هر چه باشد مهم نیست. آه ها اصولا با دلها پیوندی محکم و مستحکم دارند. آه ها، همیشه دماسنج دل هستند که می دانند با چه درجه ای از حرارت در حال تپش است. تپش دل، انعکاسی از آه است که به صورت موزون بر لب ها جاری می شود. این توازن آه و تپش نیز حکایتی دیرینه در ادبیات عشق و عاشقی دارد که همچنان ریشه در هنرمندی دلها دارد. هنری که تنها آنانکه دل دارند و دلدار می شناسند، آن را دارند و بخوبی نگهبان آن هستند.

دل نوشته های تشنه، تشنه ی آه های آتشینی است که هر دم از قلب ها بر می خیزد و بر لب ها جاری می شود. این جریان یک حرکت دوسویه میان قلب و لب است. آه، بازتاب تپش قلب است و قلب انعکاس تشنگی لب است. و این تشنگی است که دل نوشته هایم را ساخته اند و خود نیز از تشنگی سهم بسزایی برده اند.

در میان این جریان و حرکت دوسویه، حرف های زیادی نهفته است. آه، یک جریان روایت محور است. روایتی از پیوندها و وصل ها ، داستانی از فصل ها و جدایی ها، سخنی از دلهای سوخته، فهمی از عقل های حیران، غمی ترسیم یافته بر صفحه روح. و این آه است که وصل را با فصل پیوند می دهد و روح را با حیرانی خود.

خوب یا بد، این دل نوشته ها، آغشته اند از آه. بیخود نیست که در لابلای آنها، هیچ چیزی بجز صدای دلخسته ای شنیده نمی شود که خودش نیز می سوزاند دل خود را، و نهان می سازد در دل خود حرف های نهفته را.

من با آه دل، دل نوشته های تشنه را نوشته ام. در حقیقت آنها را بازگو کرده ام. آهی که خود ساخته و پرداخته دل هست و جاری است، چون چشمه ای که از دل حیات برخاسته است. نیازمند این همه سخن نیست این آه سخنور. خود سخن را الهام می بخشد و او را به سخن وا می دارد. در حقیقت، سخن در سخن است که جلوه گری آه را عیان می سازد. آه، سخنی دارد و سخن نیز آهی. و این هر دو با دل آمیخته اند. و در نهایت، خود، دل نوشته های آه را به نگارش در آورده اند.

تشنگی در این میدان برهوت پر از آه های تشنه، در آغاز، دل نوشته ها را با خود سهیم نکرده بود. این دل بود که نوشته ها را با دلبستگی های خود با آه پیوندی محکم ساخت و راه وصل آن را هموار کرد. و اینجاست که دل نوشته های تشنه نه تنها تشنگی را به سفره لب دعوت کردند، بلکه گرمی نفس خود را بر دل نیز نشاندند و اینگونه عاشقانه ترانه های دل نوشته های تشنه را سرودند.

من در میان این سروده های آغشته از آه و لب و دل، تنها یک نوشته هستم که از دل آنها برخاسته ام چون ققنوس. از دردِ آه بخود می پیچم و از آتش دل می سوزم. و این تنها سهم کوچکی از آهی است که با دل نوشته های من عجین شده است. هماوازی من نیز در لابلای همسازی و همنوازی آنها است که چنین به آواز برخاسته است و می رود تا نفخ صور. آنجا که هیچ آهی تاب ماندن ندارد و هیچ دلی قدرت تپش را نیز. اما من، همچنان، میان این دو ماندن و راندن، نوشتن را برگزیده ام که نوعی خواندن است. خواندن آهی که می ماند و آهی که نمی ماند.

حسن بشیر

تهران، یکشنبه، 10/12/1393  

·      ** این دل نوشته ها، بنا به اقتضای زمان ادامه خواهند داشت، اگر عمری باشد.

برای میلاد، شاعری از جنس شعر

 مرگ، میهمان «ناخوانده»

(برای میلاد، شاعری از جنس شعر)


میلاد را دیگر همه می شناسند. نه اینکه قبلا ناشناخته بود، اما اکنون بهتر او را درک می کنند و با اشعار وی انس بیشتری پیدا کرده اند. وی نیز از گذشته قامتی بلندتر پیدا کرده است و روحی سیال تر و شفاف تر. این خاصیت شعر است که اگر با آن زندگی کنی، همه ی زیبائی های آن در وجودت تجلی می یابند. در حقیقت، شاعر، خود «شعر» است، همانگونه که انسان یک «رسانه» است، با همه ی زیبائی های شعری، بی کم و کاست.

میلاد عرفانپور از همان طیف شاعرانی است که به «شعر» تبدیل شده است، و بهمین دلیل هر چه می گوید، روح شعری در آن موج می زند. گویی،‌ شعر بازنمایی دیگر گونه ای از خودش می باشد. سادگی، شیوایی، ظرافت و بلاغت زبانی، حساسیت تصویری، زیبایی و دل نوازی در سراسر شعر وی موج می زند. نه اینکه می خواهم از دانشجو، دوست و کسی که به مثابه فرزند به وی علاقمندم، اینچنین مبالغه کنم که ساحت شعر از این مغلطه ها به دور است. این نوشته نیز به گونه ای، یک شعر است که به جای وزن ظاهری، وزن روحی و معنوی دارد.

میلاد، اخیرا، کتابی به نام «ناخوانده» را در برابر دوستان و عاشقان شعر و ادب قرار داده است که رباعیات وی را تشکیل می دهد. رباعیات دیگر وی نیز، هر از چند گاهی در قالب کتاب منتشر می شوند و بیانگر رشد و تعالی مداوم این شاعر جوان و خوش ذوق می باشند. میلاد، همانگونه که جهان شعر در طی زمان گسترده تر می شود، روح شعری وی نیز در حال گسترش است. این قلمرو آنقدر فراخ و زیبا و دلنشین است که نمی توان آن را به تصویر بدل کرد و با حرکت خطوط مجسم نمود. خود شعر باید به داد چنین نمایش شاعرانه ای برسد و آن را با زبان دل ترسیم کند. و این همان چیزی است که میلاد، با قدرت، توانسته است که چنین کار سترگی را انجام دهد.

دال مرکزی گفتمان «ناخوانده»، «مرگ» است که به مثابه «میهمان ناخوانده» ناخواسته و ناگهان بر تن و روح آدمیان فرو می ریزد و دست آنان را برای سفر به جهان های دیگر می گیرد. آدمیان، در این دنیا، اگر با این میهمان ناخوانده مأنوس نباشند و همراه، قطعا به نوعی از گم راهی و ابهام دچار می شوند و زمانی که با آن گام بر می دارند، هم دنیایشان آباد می شود و هم جهان بعد از آن. بنابراین، در عین اینکه این میهمان «ناخوانده»‌ است، دقیقا، یک موجود «همیشه حاضر و موجود»‌ است.

بنا ندارم که «ناخوانده»‌ را در این چند خط از دل برخاسته و بر صفحه فرود آمده را محصور کنم، این خود نیازمند یک تحلیل عمیق گفتمانی است که کشف ناگفته های آن مهمتر از گفته هایی است که در این اشعار آمده است. این یک حدیث طولانی است و نیازمند یک لحظه ی شعری است که بر من نیز نازل شود و وحی گونه مرا به «حرای» میلاد که خود آن را چنین بیان می کند، وارد سازد.

از خاکم و با خاک برابر هستم

از هر چه شنیده اید کمتر هستم

اما دل خلوتم، حرایی دارد

من نیز به وسع خود، پیمبر هستم

و این پیامبری در شعر و ادب خود عالمی دارد که فصل مشترک آن در «الهام» است که خود گونه ای از وحی است، اگر در راستای خالق آن باشد.

میلاد، کتاب «ناخوانده» را با «سنگ» شروع می کند که تجسمی از خاک و گل است، و با «مرگ» به پایان می رساند که نشانه ی بارز آن همان «سنگ قبر»‌ است. بنابراین، ما از سنگ ایم و با سنگ مأنوس خواهیم بود و این نوعی دیگر از نوستالژی انسان در برابر عظمت خاک است که از خاکیم و با خاک همراه خواهیم شد.

میلاد چنین آغاز می کند.

چشمان من آفتاب را حس کرده ست

دل نازکی حباب را حس کرده است

سنگم ولی سنگ که افتاده به رود

سنگی که صدای آب را حس کرده است

و اینگونه، کتاب خود را با پایان می رساند.

آن لحظه که جان می رود از دست حسین!

دیدار تو آخرین امید است، حسین!

تا همت عشق است چرا منت مرگ؟

باید به شهیدان تو پیوست، حسین!

پس آن سنگ که، سنگی است با احساس و روحی لطیف، که آب را درک کرده است، آبی است که منشأ حیات است ولی مرگ را به بازی گرفته است. این را در پایان نیز بخوبی مجسم کرده است که چرا مرگ به بازی گرفته شده است و منت آن کشیده نمی شود. چون همراه با شهیدان حسین (ع) شده است. شهیدانی که شهادت را و نه مرگ را بر خوردن «آب» با منت ترجیح دادند. می بینید که چگونه این روح عروج کرده است و به چه زیبایی در حال پر کشیدن است. من، همه این زیبایی را حس می کنم، لمس می کنم و در آن غرق شده ام.

قطعا، این «ناخوانده» را بزودی با شیوه ای که خود معتقدم همچون شعر از واقعیت تحلیلی برخاسته است و روانی و سیالی معنایی دارد، تحلیل خواهم کرد، اما زمانی که این کتاب را با دقت خواندم، این ابیات بر زبانم جاری شد که به خود میلاد، کسی که به مثابه فرزند خود وی را دوست دارم، تقدیم می کنم. قطعا، این دل نوشته، انعکاسی از روح شعری وی است که به گونه ای دیگر بازتاب نموده است. امیدوارم که پیوندی فراتر از گذشته با وی به وجود آورد.

ای مرگ تو سالها مرا می خواندی

از خویشتن خویش مرا می راندی

با اینکه بهمراه تو بودم همه عمر

از قافله ی من تو چرا واماندی؟

*****

مرا با تو هزاران گفتگو بود

دمی خاموش و گاهی، های و هو بود

تو آن روزی که بر من می وزیدی

جهان ناگه، مرا، بی رنگ و بو بود

****

حسن بشیر

تهران- یکشنبه 21/2/1393

  

شعر آفریقایی

 شعر آفریقایی 

امروز این شعر را می خواندم. بنظرم رسید که با دیگران به اشتراک بگذارم. چندین سال در آفریقا بودم و در کنار سیاهان زندگی کردم. در آمریکا و اروپا نیز کم و بیش با آنان در تماس بودم و یا حداقل آنها را می دیدم و از نزدیک با مسائل آنها آشنا می شدم. دنیای آفریقا -بخصوص- دنیای عجیبی است که اگر کسی آنجا نرود نمی تواند آن را درک کند. درک آن دنیا نیازمند تجربه زیستی با آنان است. در افریقای جنوبی هم در زمان آپارتاید و هم در زمان آزاد شدن از رژیم آپارتاید در زمان ماندلا زندگی کرده ام و از نزدیک آنچه که شعر ذیل می گوید لمس کرده ام. نه اینکه سیاهی پوست و غیر قابل تغییر بودن آن را می گویم. بلکه دردی است که همیشه در زیر پوست آنان و در دل آنان حضور دائمی داشت و روح آنان را می رنجاند. این رنج تغییر ناپذیر بود. این درد همراه سیاهی پوست آنان ثابت و دائمی بود. اما مدافعان نژادپرستی هر روز رنگ عوض می کردند اما در یک چیز ثابت بودن و آن رنج دادن سیاهان و سلب حقوق و زندگی آنان. و این جریان هنوز هم در جهان جاری است. اما با رنگ های دیگر - هم رنگ های ثابت و هم متغیر.  

حسن بشیر 

۲/۸/۱۳۸۹

 

شعر جالب یک بچه آفریقایی با استدلال شگفت انگیز

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005شده

توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره.

************ *****

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم
و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
______________________________

داستان یک شعر

(از یادداشت های گذشته)  

داستان یک شعر

حسن بشیر

سفرا معمولا کمتر فرصت این را دارند که به شعر و ادبیات روی آورند، و یا خود به شعر گفتن مشغول شوند. آنهم در زمان درگیر شدن در امور سیاست. چه برسد به اینکه سفیری در لندن آنهم پس از حوادث روز یازدهم سپتامبر، و قتل عام فلسطینیان بدست صهیونیستها بعنوان مبارزه با تروریسم، از یک کشور اسلامی بر علیه آمریکا و اسرائیل شعری بسراید و در این  شعر از طاغوتیان کاخ سفید و جنایتکاران اسرائیلی به بدی و زشتی یاد کند. اما غازی قصیبی، سفیر کشور عربستان سعودی در انگلیس، از نادر سفرائی است که علاوه بر سیاست با شعر و ادبیات نه تنها دوستی دیرینه دارد بلکه خود شاعری توانا و ادیبی برجسته است.

ادامه مطلب ...

منبع عزت ما (ترجمه شعر)

این گریه بر حسین (ع) است که منبع عزت ما است

از زیباترین اشعار نزار قبانی

شاعر معروف سوریه- درباره حضرت امام حسین (ع)

ترجمه: حسن بشیر

هنگامیکه مخالف ما از تعجب خسته شد، پرسید

آیا حسین (ع) با شیعیان رافضی هم نسب است؟

 

                                                   ذکر حسین (ع) از زبان آنان نمی افتد

و در طی زمان شعله آن بر افروخته تر می شود

گویی در همه اعصار بر هیچ خونی

چون خون حسین در کربلا نگذشته است

                                آیا زمان پایان یافتن گریه فرا نرسیده است؟

در حالیکه حسین (ع) از حیات رفته است، و این گریه دیگر سودی ندارد؟

به وی پاسخ دادم: شما را با حسین (ع) چه نسبتی است؟

ای ارباب محافل لهو و لعب؟

اگر بین ما و حسین (ع) نسبتی نیز نباشد

 همین گریه برای پیوند ما با وی کافی است  

آزاده مرد، خوبی و احسان و پاسخ به آن را فراموش نمی کند

و اگر فراموش کند به ادب أسائه ی ادب کرده است

ای ملامت کنندگان، عشق حسین (ع) ما را دیوانه کرده است

                                         و سراسر وجدان های ما را فرا گرفته است

این عشق در عمق استخوان ما فرو رفته است

به گونه ای که همه وجودمان را فرا گرفته است

                                           چه کسی مانند او «کرامت» را زنده کرد

زمانیکه «کرامت» بر دست های مستکبران عرب مرده بود

او بود که جهان سر سپرده به حاکمان را بیدار کرد

و لذا سربلند شد و درجات عالی را پیمود

با قیام وی سکوت و خمودی به خموشی فرو رفت

                                                و ذلت و خواری از چهره زندگی زدوده شد

بنابراین، این گریه بر حسین (ع) است که منبع عزت ما است

با این گریه تا روز قیامت با او همراه خواهیم بود

                                                   بر آن سری گریه می کنیم که آیات قران می خواند

در حالیکه نیزه، منبر او بود، و این شگفتی آفرید

بر آن دهانی گریه می کنیم که دندان آن شکسته شد

و بر بدنی گریه می کنیم که پاره پاره گردید و به غارت برده شد

گریه می کنیم بر زنان پاکی که حرمت آنان شکسته شد

                                             و بر جوانانی که بدن آنها قطعه قطعه گردید

اکنون نام بزرگان دیگر را، فراموش کن

تا برای آتش جهنم پروردگار، هیزم نگردی

السلام على الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین.

 

صبحانه ای آمیخته با صفای شعر

صبحانه ای آمیخته با صفای شعر

امروز از آن روزهای بیاد ماندنی و زیبائی بود که خداوند بزرگ به من عطا کرد. گاهی انسان در این زندگی پر از دود و دم،‌حتی یک نفس راحت نمی تواند بکشد. اما این لطف اوست که عنایت می کند و ما را زیر بال رحمت خود می گیرد. سپاس فراوان به خداوندی که سپاس او را نتوان گفت. هر چه داریم خود داده است و اوست که تجلی می یابد و ما تنها سایه ای از عدم هستیم که احساس وجود می کنیم. بگذریم.

صبح امروز، یکشنبه مبارک 19/7/1388 با دانشجویان خوب و صمیمی و قدردان خودم (دانشجویان کد 85 دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات- دانشگاه امام صادق –ع-)  در محل خوابگاه آنان گعده ای داشتیم و صبحانه ای که هر لحظه آن پر از طراوت و صفا و صمیمت بود. هیچگاه در سالهای اخیر این چنین دیدار و ملاقاتی را به خود ندیده بودم. از صحبت غیر در این دیدار خبری نبود. از های و هوی درس و بحث و مدرسه و دانشکده چیزی گفته نشد. از گله و گله گذاری و مسائلی که تصور می شود دانشجو همین را فقط می بیند خبری نبود. هر چه بود همان بود که در سینه و ذهن و روح آنان از صفا و صمیمت و محبت و اخلاص و ذوق و احساس بلند بود موج می زد. و این خود همه آنچه بود که بنده را غرق این اقیانوس بزرگ کرد و چه لذت بخش بود.

دانشجویان ما واقعا دانشجویان بی نظیری هستند. آنچه که گاهی دیده نمی شود، توانائی ها، توانمندی ها، تلاش و بزرگی آنها در حوزه های گوناگون است. در این گعده دوستانه و بسیار صمیمی که واقعا در آن احساس یگانگی با این جمع با صفا کردم، شعر خوانده شد. از ادبیات بحث شد. از مثنوی و حافظ گفته شد. اشعاری از دانشجویان شنیده شد که واقعا مایه افتخار است. یکی نیز به اصرار دوستان شعر حافظ را با لحن دلنشینی خواند.

در همین دیدار دوستانه، پیشنهاد انجمنی برای شعر و ادب دانشجویان دانشکده داده شد که بنظر می رسد با ا ستقبال دانشجویان روبرو شد. قطعا این روح و احساس بلند دانشجویان را باید ارج نهاد و به آن بهای بیشتر داد. ما هنوز نیمه پنهان این  دانشجویان را نمی شناسیم. البته این نیمه پنهان، نیمه پنهانی است که بجز خیر و برکت و لطف و تعهد در آن خبری نیست. و ما به این نیمه پنهان دانشجویان باید بهای کافی بدهیم. داستان مثنوی که در این دیدار خوانده شد داستان آغازین مثنوی بود که سخن از عشق و گداختن و علاج و وصال در آن رفته بود. این خود سرآغازی است برای بسیاری از تعامل ها، ‌ارتباطات، گفتگوها و بالاخره بازنگری های جدی در شناخت متقابل است. باید با بصیرت هر چه تمامتر اغیاری که چون بت های عیار هر روز به رنگی بر ما سایه می اندازند با عشق و عقل و درایت و معنویت از خود دور سازیم و خود را با شناخت مجددی از خودمان، باز شناسیم.

از همه این عزیزان تشکر می کنم که طعم و درک بودن با دانشجویان خوب را امروز به من چشاندند. امیدوارم که همیشه این لذت معنوی همراه ما باشد.

حسن بشیر

یکشنبه- 19/7/1388

میلاد: شاعری که می شناسم

میلاد، شاعری که می شناسم

(نقبی به شعرهای میلاد عرفان پور)

حسن بشیر

جمعه 17/7/1388

برخی را فقط با یکبار دیدن می شناسی. برخی را با هزاران بار تنها نام و شکل آنها را به خاطر می سپاری. آنانکه می شناسی، گاهی نیازی به دیدن مداوم آنها نداری، همان اولین دیدار پیوندی را به وجود می آورند که همیشه با تو همراه است و همواره با تو نفس می کشد، همیشه زنده زنده است.

ادامه مطلب ...

سخت است سرودن از کسی شاعرتر

 

میلاد عرفان پور، شاعری خوش قریحه است. او را در همان اولین ملاقات در دانشکده دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) شناختم و در صدد بودم که با وی صحبتی داشته باشم. نیاز به اصرار زیاد برای ملاقات نبود، اما این ملاقات خیلی کوتاه بود. اما نتیجه آن دریافت دو مجموعه شعر از وی بود که به من هدیه نمود. این هدیه ها برای من خیلی ارزشمند هستند.

مجموعه اول تحت نام "از شرم برادرم" در زمستان 1385 چاپ شده است و مجموعه دوم با نام "پائیز بهاری است که عاشق شده است" در سال 1386 منتشر شده است. هر دو مجموعه رباعی های میلاد است که روح تازه ای به ادبیات شعری داده است.

خیلی مایل بودم، این اشعار را با دیدی کلی و کمی جزئی تر ارزیابی کنم، اما این کار را به وقتی دیگر موکول می کنم که فرصت بیشتری داشته باشم.

اما عجالتا می توان گفت که محور جنگ، شهادت و عشق سه کلید و اژه مهم این دو مجموعه اند. میلاد تلاش کرده است که با تواضع تمام، شعرهایش را وارد متن زندگی کند.

من مانده ام و او که بسی شاعرتر

آیینه دلی با نفسی شاعرتر

من شاعرم، اما نگرانم، به خدا

سخت است سرودن از کسی شاعرتر!

اما آن شاعرتر در نظر میلاد، انتخاب گری است که شهادت را انتخاب کرده است و بهترین شعر زندگی را سروده است.

میلاد آرزو می کند که همه صور شهادت را در خود تجلی بخشد. حتی اگر از جاده شمال به جنگ نرفته باشد. همانگونه که شاعر دیگر از تبار عاشقان، یعنی علیرضا قزوه، که مدتها در کنار وی در ایام جوانی و جنگ، در روزنامه اطلاعات و در صفحه "بشنو از نی" که وی خالق آن بود، گاهی قلم می زدم و نوشته ای می نوشتم.

در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ

بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ

ما نسل سپید بخت سوم بودیم!

از راه شمال هم نرفتیم به جنگ

اما میلاد، آرزوی تجربه کردن همه صور شهادتهای بزرگ تاریخ است.

امروز که انتهای دنیای من است

آغاز تمام آرزوهای من است

بی سر... پهلو شکسته.... لب تشنه... غریب....

اینگونه شهادتی تمنای من است

میلاد در این شعر، اوج می گیرد. تاریخ شهادت امامان شیعه ما را در این رباعی می گنجد و به کمتر از داشتن همه آن اشکال شهادتها قانع نمی شود. این خود نوعی از حضور دائمی در متن شهادت است و احساس دائمی رنجی است که حلاوت آن جاودانه است.

این بخش از اشعار میلاد از مجموعه اول است که در 1385 چاپ شده است. در مجموعه دوم، زبان میلاد تا اندازه زیادی تغییر می کند. گویی دسترسی به گمشده وی که تجربه شهادت عملی است، به شدت سخت و از واقعیت دور شده است.

بک عمر فقط فاصله سازی کردند

خط های عمودی را موازی کردند

از روی سیاه جاده ها فهمیدم

با زندگی من و تو بازی کردند!

این بازی، کدام بازی است. نوعی از یاس و نا امیدی در اینجا موج می زند. اما این یاس معلوم نیست که از واقعیت های موجود است. عشق میلاد فراتر از این واقعیت های زمینی است که به بازی گرفته شده اند.

سنگم بزنی به جای دیگر نروم

آبم ندهی تشنه از این در، نروم

و الله اگر در قفس باز شود

از بام تو گامی آن طرف تر نروم!

میلاد، قطعا گامی آنطرفتر نخواهد گذاشت. و این خود نوعی از تجربه شهادت و عشق در تمامیت زندگی است. ایستادگی و ایمان. استقامت و مقاومت. افتخار و سربلندی. داشتن در عین نداشتن. و بالاخره نشکستن در عین تجربه تلخ طولانی شدن زمینی بودن.

اما این علامت تعجب که در خود این مجموعه در انتهای بسیاری از این رباعی ها دیده می شود، کمی تا اندازه ای غیر عادی است. گویی، میلاد هنوز، در عین ایمان، شک را نیز تجربه می کند. شکی که می تواند درونی باشد اما آثار آن در دنیای بیرون لبریز از ایمان است.

امیدوارم که این شک، در هیچ مرحله ای نتواند، ایمان بزرگ جوانان ما، از جمله میلاد عزیز را کاهش دهد.

باز هم درباره میلاد، خواهم نوشت. رباعی های وی بیش از این نیازمند نوشتن اند.

حسن بشیر

جمعه، 7 تیر 1387