وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

انتشار سی و هفتمین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات

سی‌وهفتمین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات با دو پرونده انتخاباتی منتشر شد

سی‌وهفتمین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات- خرداد ماه 92- با دو پرونده انتخاباتی منتشر شد.

این ماهنامه در 84 صفحه رنگی و با مطالب متنوع در حوزه‌های مدیریت ارتباطات سیاسی، مدیریت ارتباطات فرهنگی، مدیریت ارتباطات اقتصادی، روابط‌عمومی، جامعه اطلاعاتی و رسانه به مدیرمسؤولی امیر عباس تقی‌پور و سردبیری امیر لعلی منتشر می‌شود.

انتخابات و رسانه‌های سیاه، سفید و خاکستری عنوان سرمقاله این شماره ماهنامه به قلم مدیرمسؤول ماهنامه است.

«سریال‌های ماهواره‌ای و مسمومیت ایدئولوژیک خانواده ایرانی» عنوان تحلیلی از مریم صبری دکترای مردم‌شناسی می‌باشد که در آن ضمن بررسی هدف دشمنان رسانه‌ای، مبنی بر استحاله از درون و تهی‌سازی معانی ارزشی جامعه ایران  از پخش برنامه‌های جاذب و فیلم‌های سینمایی قوی، سانسور نکردن اخبار داخلی و خارجی، دعوت از مخالفان و موافقان به شرکت در میزگردها، دوری از مقدس‌مآبی و برخورد منطقی با قضایای رسانه‌ای، ارائه الگوهای قوی و برتر برای جوانان، توجه بیشتر به علوم رسانه‌ای و تخصصی شدن ابزارهای ساخت، پخش و... به عنوان راهکارهای مقابله رسانه‌ای نام برده است. «تلویزیون و ماهواره؛ سعادت یا گمراهی نسل آینده»، «آسیب‌های اخلاقی وارد بر جامعه توسط سریال‌ها»و «چه باید کرد» سرفصل‌های این تحلیل را تشکیل می‌دهند.

 

ادامه مطلب ...

خلاصه­ کتاب نظریات انتقادی رسانه های گروهی تیلور و هریس

 به نام خدا

خلاصه­ کتاب: نظریات انتقادی رسانه های گروهی

خلاصه کننده:  طوبی کریمی

استاد درس: دکتر حسن بشیر

درس: نظریه های انتقادی ارتباطات- دانشکده علوم اجتماعی-912

منبع: تیلور، پل.ای و هریس جان.ال (1389)، نظریات انتقادی رسانه های گروهی، ترجمه یعقوب نعمتی وروجنی، چاپ اول، تهران، موسسه ی جام، صص 287.

 

معرفی کتاب    

تیلور، پل.ای، هریس جان.ال،  (1389)، نظریات انتقادی رسانه های گروهی، ترجمه یعقوب نعمتی وروجنی، تهران، موسسه ی جام، تعداد صفحات کتاب 287، چاپ اول تابستان 1389

مقدمه

دهکده ی جهانی و جامعه ی اطلاعاتی همه نمایشگر جامعه ی مدرنی هستند که رسانه ها در ان اولین سازنده ی تصاویر ذهنی و یکی از عوامل موثر در شکل دهی به افکار عمومی را می باشند. بنابراین تصور جهان امروز بدون رسانه ها امری غیرممکن است. امروز رسانه ها در محیط خانه و نه در محیط کار بلکه در همه جا(موبایل، اینترنت) با افراد گره خورده اند. لذا با این حضور گسترده ی رسانه ها در حیات بشری به موازات، دارای تاثیرات عمیقی خواهند بود که این تاثیرات از طیفی خوشبینانه تا گروه های بدبینانه را شامل می شود. در سوی گروه های خوش بینانه که جنبه های منفی و منحرف ساز فرهنگ رسانه ای را نادیده می گیرند عمدتا با عامه گرایی فرهنگی مواجهه ایم. در مقابل این نظریات نگاه های بدبینانه، که تحت نظریات انتقادی قرار دارند. لذا موضوع محوری کتاب نظریات انتقادی رسانه های گروهی، رویکردی انتقادی نسبت به تاثیرات فرهنگی رسانه هاست. چنانچه خود نویسنده بیان می کند موضوع محوری کتاب، عبارت است از شیوه ای که طی ان مصرف کنندگان غربی با وجود محافظت در برابر مداخلات سیاسی بیرونی و از ازادی برای مشارکت در فرهنگ به گونه ای غیرکالایی  بی بهره اند. بیان مختصرتر کتاب توجه به تفاوت بین «ازادی برای، ازادی از» با رویکرد خاص تاریخی است، که بر نتاقضی اشکار تاکید می کند که رسانه های گروهی در پوشش اگاه سازی مخاطب، تفکر ذهنی وی را تضعیف کردند. در حالی که لازمه ی حداقلی جامعه ی واقعی عبارت است از عنصر اساسی خودجوشی فرهنگی و منابع مستقل برای خودزایایی. همچنین کتاب مذکور نقدی به سرمایه داری  و کالایی شدن فرهنگ می زند و موقعیت اقتصادی صورت بندی کالاها را با ارزش بنیادین  اجتماعی برابر نمی پندارد. لذا سرمایه داری غربی به شدت سرگردان کننده فرهنگ را نشانه گرفته، زیرا سرمایه داری معاصر تلاش دارد تا فرهنگ را نیز به صورت یک کالای مبادله پذیر و قابل جانشین ان هم به صورت انبوه دراورد و در این زمینه تا حدودی موفق بوده است نویسنده تلاش دارد به تشریح وضعیت موجود اسیب های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بپردازد.

 

در مقایسه ی این کتاب با کتاب های که جنبه های انتقادی رسانه ها را مدنظر قرار داده اند، باید گفت با توجه به  چاپ کتاب (چاپ لاتین به 2008 و چاپ فارسی به 1389 بر می گردد.)  نسبت به کتاب های مشابه نسبتا جدید تلقی می شود. این برتری در ان جا متمایز می شود که کتاب در دو بخش طراحی شده، بخش به عنوان نظریات نظریه پردازان قدیمی تر( بنیامین، مک لوهان) که نشان می دهد چگونه در بطن نظریات ان ها نوعی نگاه انتقادی موجود بوده است. اما در بخش دوم رون دمعاصر را تشریح کرده اند و ان در ادامه نظریات گذشته تلقی کرده در این قسمت نظریه پردازانی همچون ژیژک و بودریار اورده شده است. خصوصیت دیگر این کتاب ادعای ان است که معتقد است برخلاف انکه نظریه پردازان  فرهنگی یعنی نظریه ی انتقادی قدیم و نسبی گرایی پست مدرن نوعی دوگانگی کاذب قایل شده اند بلکه نشان می دهند شخصیت های چون بودربار و ژیژک  به جای انکه نسبی گرایی باشند در واقع بخشی از سنت جاری تفکر انتقادی اند.

فهرست بندی کتاب مذکور علاوه بر سخن ناشر و مترجم و دیباچه ی نویسنده بر ترجمه ی فارسی اثر در دو بخش گذشته و حال تقسیم شده است. در دیباچه ی مذکور نویسنده علاوه بر محتوا و هدف کتاب، فرهنگ ایرانی را متفاوت از  فرهنگ غربی می داند. وی ارزش های فرهنگ اسلامی را ماهیتا غیرکالایی می داند لذا موجب می شود که بین انچه در رسانه ها نمایش داده می شود و انچه در زندگی خصوصی وجود دارد فاصله و مرزبندی محکمی وجود داشته باشد. در بخش اول کتاب که حاوی پنج فصل می باشد که به ترتیب به، رساله ی هنری بنیامین، پیرایه ی انبوه زیگفرید کراکر، تئودرادورنو و صنعت فرهنگ، درک رسانه ای مارشال مک لوهان، و جامعه ی نمایش گای دوبور می پردازد. در حالی که بخش دوم تحت عنوان معاصر به فصول فرهنگ شهرگی، تلویزیون پیش پاافتادگی و سیاست پیش پا افتادگی اختصاص دارد.

دارمد(صص 25-41)

بخش درامد کتاب  وضعیت جدید رسانه ای را به غار جدید افلاطون تشبیه کرده که نشان می دهد اشکار سازی حقیقت ناچار خطا الود است. در این بخش هدف اصلی کتاب را احیا کردن نظریات انتقادی گذشته را به عنوان پادزهری برای سلطه ی نظریات غیر انتقادی مطرح کرده است. نظر به این، فقدان رویکرد انتقادی در رسانه های گروهی به دو دلیل استلزمات سیاسی مخاطره امیزی دارد:

1-     افرادی که در جامعه ی کنونی(غار جدید افلاطونی) زندگی می کنند از ازادی فیزیکی برای دیدن واقعیت غیر رسانه ای برخوردار نیستند.

2-     مولفه های ایدئولوژیکی انچنان با رسانه های گروهی مانوس شده که بخش ذاتی رسانه های تلقی می شود. لذا دیده شدن ان امری دشوار است.

ضمن انکه نظریات انتقادی دردسر های خاص خود را برای دفاع از بدبینی دارد. چرا که: از یک سو به دست اوردن فاصله ی تحلیلی برای فهم الزامات اجتماعی رسانه های گروهی، دشوار است به گونه ای که مک لوهان پیداکردن یک چشم انداز بیرونی رسانه ها را با مفهوم اب به ماهی  مقایسه کرده است. از دیگر سو منتقدین فرهنگ انبوه اغلب به نخبه گرایی و محافظه کاری متهم می شوند.

در عرصه ی نظریات انتقادی تلاش کتاب ان است که  اولا وضعیت های که در ان نظریات انتقادی بخاطر ضرب اهنگ پایینشان نادیده گرفته شده اند را تصحیح کند و  دوما بیان کند که حتی در بین نظریه پردازانی که به عنوان خوش بین پذیرفته شده اند شواهد کافی برای بازخوانی انتقادی تر وجود دارد.

در حالی که اندیشمندان انتقادی بر پیامدهایی کالایی شدن فرهنگ توده ای تاکید دارند. در مقابل نظریه پردازان عامه گرایی فرهنگی معتقدند در نظریات جدید همچون نظریه ی مطالعات دریافت، مخاطب فعال و خلاق است و  در تولید معانی دخل و تصرف می کند  نظریه پرداز مهم این مکتب فیسک است که چند معنایی و ناهمگنی را در دریافت های مخاطبان مورد استفاده قرار می دهد. در مقابل نظریه پردازان صنعت فرهنگ معتقد به یک فاعلیت بد خواهانه یا بت واره سازی در یک ساختار همگون رسانه ای هستنند.  لذا عامه گرایان فرهنگی استدلال می کنند :

1-     چارچوب رسانه ای در بدترین حالت بی طرف و به نحوی مثبت است. در مقابل نظریات صنعت فرهنگ، رسانه ها را در حوزه ی عمومی بی طرف و مثبت می پندارد. یا در خوانش هایدگر بیان می شود که حضور دائمی رسانه ها کارکرد اشکارگی جهان را دارد و در تفسیر ی از کودری از سریال ها، ان ها را واقعیت داستانی یا نظام یاد اور وقایع زندگی می داند که نوعی اندیشه درباره ی زندگی شخصی افراد محسوب می شوند.

2-     شواهد نادانسته: این شواهد که توسط نظریه پردازان انتقادی، به کار رفته نشان از خوش بینی نادرست نظریات ان ها دارد. نمونه ای از ان بازدید مخاطب از محل واقعی تولید مجموعه های رسانه ای  یا تلاش مورلی برای مستند ساختن ابعاد توانمند ساز تلویزیون در اثر خود به نام تلویزیون خانوادگی  است که با شکست مواجه شد.

3-     محتوای چهارچوب در معرض بازتفسیر های رادیکال قرار دارد. به این معنا که نظریات انتقادی قائل به به این است محتوای رسانه ها انچنان تصنعی است که به قرائت های ظاهرا مستقل شکل می دهد در حالی که عامه گرایان  فرهنگی ماهیت این تصنعی را دست کم می گیرند.

فصل اول رساله اثر هنری والتر بنیامین (45-68)

رساله ی«اثر هنری در عصر بازتولید ماشینی» والتر بنیامین به عنوان یک نمونه تاثیر گزار ارائه شده است که ان را می توان یک نقطه ی عطف در توسعه ی رسانه های گروهی، لحاظ کردو علی رغم فحوای خوش بینانه ان بررسی بنیامین در باب عکاسی و سینمای اولیه، پیش زمینه های تفسیر بدبینانه از تاثیرات فرهنگی مخرب رسانه های گروهی را در بردارد. ما استدلال می کنیم که رساله ی بنیامین اشکار می سازد که چگونه بازتولید تکنولوژیک به هزینه ی فرهنگ غیرکالایی فی نفسه با ارزش های کالایی سازگاری دارد.

درامد: «اثر هنری در عصر بازتولید ماشینی» در 1936 تولید شد که برتری ان  بدلیل پیوند ان با اثار قبلی ادورنو و کراکر و پی ریزی اثار بودریار است. مادی شدن، در تمام اشکال  تولید زیبایی  زمینه را برای نگاه انتقادی بنیامین فراهم کرده است. این رساله نظر مک لوهان «رسانه پیام است» را می پذیرد و به کلی این گزاره را که شیوه های مادی انتقال محتوا رسانه بی طرف است و تو سط هنرمند تعیین می شود را زیر سئوال می برد. مبنای تحلیل وی سیاسی است چرا که سواستفاده نیروهای اجتماعی از هنر را در درون فاشیسم المانی و طرد خلاقیت و نبوغ نقد کرد. وی بیان می کند هاله ی سنتی به واسطه ی رسانه ها جای خود را به واقعیات رسانه ای شده ی به توده ها داده است.

اما هاله چیست؟ به گفته ی بنیامین «بافتی عجیب از زمان و فضا نمود یا ظاهر منحصر به فرد فاصله، بدون توجه به این که شئی انگاری تا چه حدی می تواند نزدیک باشد»(benjamin، 1985، 25)
 وی اعتقاد دارد که منحصر به فرد بودن  اثر هنری از متجسم شدن ان در بافت سنت ناشی می شود. از این طریق اثر هنری و سنت های جامعه در یک رابطه ی دیالکتیکی وارد می شوند که خود دیالکتیک اجتماعی مثبت را در پی دارد.

بنامین از سه دوره نام می برد که در هر دوره برای هنر ارزش خاصی قایل بودند:

1-     هنر به مثابه ی ایین: که در حیات اولیه بشری در برابر رب النوع انجام می شده و از دیدگان بشر دور بوده است در این دوره عمل ابداع بسیار مهم بوده است.

2-     هنر به مثابه ی نمایش: بعد از عمل ابداع اثر هنری به ایفای نقش مصنوع دینی و همچنین ستایش و زیارت عامه پرداخته و لذا طوری طراحی شد که اغلب عبادت کنندگان ان را می دیدند.

3-     هنر در عصر بازتولید ماشین: در طول تاریخ قابلیت تکثیر ماشینی اثر هنری (مثل قالب، مهر) محدود بوده لذا بین هنر عالی و هنر قابل تکثیر تمایز وجود داشته، در حالی که با تولید انبوه تمیز بین این دو از هم غیرقابل تشخیص شد و هنر از نقش ایینی خود جداشد.

الزامات فرهنگی تولید ماشینی

الزامات تولید ماشینی هنر را می توان چنین بر شمرد: افزایش تکثیر اثر هنری موجب کم ارزش وسطحی شدن عمل نمایش می شود.  رابطه ی اثار هنری با موقعیت اجتمای و بستر فرهنگی خاصشان نابود شد. در نتیجه ی این موارد خصوصیات نمادین و ایینی  اثر هنری تهدید شد. تولید انبوه کارکرد هنر را از ایینی به نمایشی تغییر داد. و چون اثر هنری جایگاه خاص خود را به فضا و زمان از دست داد ویژگی منحصر به فرد بودنش کاهش یافت.

بنیامین و مک لوهان

گرچه بنیامین رسانه را به مثابه ی  یک روایت کلان از تدوام انسانی نمی داند، اما این نظر وی که بازتولید ماشینی منجر به اختلال احساسات می شود ابعاد خاصی از ایده مک لوهان مبنی بر اینکه تکنولوژی بیرون سازی اندام انسان است را در بر می گیرد. لذا نظام حسی انسان را بر اساس هویت های اجتماعی و فنی تفسیر می کند. از دیگر سو بنیامین همچون مک لوهان، افزایش کمی تکنولوژی را منشا تغییرات اجتماعی کیفی می داند. وی بیان می کندکه تکنولوژی رسانه ای  مردم را به زندگی در یک جامعه ی به شدت تکنولوژیک عادت داده و جهان زیست انسان را متحول کرده است. نمونه ی بارز ان را «ناخوداگاه بصری» می داند که با فیلم و عکاسی اغاز شد و در ماهیت ادراک انسان تحول اساسی ایجاد کرد. و در پی این تحول توده ها ایجاد شد و ان ها را به مجموعه ای کارگری تبدیل کرد که این توده ها منفعل و قابل سلطه اند.

استلزامات سیاسی کاهش هاله

از نظر بنیامین، شرایط دریافت و تولید هنری اهمیت سیاسی عمده ای دارد. در حقیقت ناتوانی جامعه در به کارگیری نیروهای تولید شده حاصل از تکنولوژی منجر به جنگ می شود. جنگ صنعتی نتیجه ی ناکامی در همسوسازی فرهنگی تکنولوژی و تودها تلقی می شود. لذا نشان می دهد جامعه به حد کافی برای ادغام تکنولوژی به بدنه ی خود رشد نیافته؛ در پی ان جنگ جهانی اول و سلطه ی فاشیسم به دلیل سازماندهی توده ای صورت پذیرفت. در تحلیل وی از نقش توده،  علاوه بر انکه ان را از نظر سیاسی یک پدیده ی توانمند می داند که نقش اصلی را در بازافرینی زیبایی شناسی واپس گرا بر عهده دارند. این زیبایی شناسی جدید سنتی بر کاهش هاله کم تر از ستایش فوتوریستی جنگ وحشتناک است در حالی که نظریه ی انتقادی بیان می کند که در قلمرو رسانه ای معاصر ذهنیت فوتوریستی دوباره احیا شده و وفور کالایی شده ی جهان زیست را تحت فشار قرار داده است.

امکان رسانه

بنیامین تاکید می کند که منطق درونی رسانه ها اهمیت خاصی به امکان برجسته تر شدن جزئیات فرعی می دهد. در قرائت بنیامین ناخوداگاه بصری، عرصه ی بی نهایتی از ویژگی های تصادفی است. در حالی که در قرائت کراکر مشخصه ی ناب عکاسی جرقه ی کوچک تصادف است که با دو واژه استودیوم (فضای کلی ترسیم شده در عکس) وپونکتوم( جزئیات) نشان می دهد که منجر به واکنش فوری می شود. کاچ این نظر بنیامین را که فیلم به مخاطب امکان می دهد تا در حین تماشا فعال باشد را زیر سئوال می برد زیرا که  امکان اینکه مخاطب فیلم را با خود یکی بپندارد و ان را طبیعی فرض کند وجود دارد. اگرچه بنیامین باتولید بی نهایت بازنمودها را نشانی از قابلیت رادیکالی می پندارد ولی اینگلیس بیان می کند : ازسویی کالایی شدگی؛ از دیگر سو محتوای تکرارگونه ی از روان پریشی را  ایجاد می کند.

بنیامین و حواس پراکنی

بنیامین در رساله اش، حواس پراکنی را به منزله ی نیرویی مثبت می داند که در پی نابودی هاله ظهور کرده لذا رسانه های مدرن را دارای خاصیت رهایی بخشی می داند ولی وی درباره ی رابطه ی حواس پراکنی و رهایی سخنی نمی گوید. گیلویج این رابطه را با دو بعد کاملا مرتبط  حواس پراکنی در رسانه تشریح می دهد.

1-     عادت : کاربر رسانه می تواند از اقدام ناخوداگاه عادت که غفلت نیست بلکه به گونه ای عملکرد در حین فراموشی است به فراگیری بپردازد.

2-     عدم تامل: حواس پراکنی بی توجهی مطلق نیست بلکه توجه به جای دیگراست. از نظر بنیامین پتانسیل رهایی بخشی حواس پراکنی، در قابلیت ان برای اموزش دسته جمعی بشریت و کنار گذاشتن سلسله مراتب مضمر در دانش سنتی است.

فصل دوم: پیرایه ی انبوه زیگفرید کراکر(69-94)

درامد: کراکر(1889- 1966) به شدت در تحلیل اعضای مکتب فرانکفورت (ادورنو و بنیامین) نقش داشت. در اثار بارز وی به نام «کالیگاری تا هیتلر» معتقد است سینماهای المان در سال های بین جنگ شرایط روان شناختی منجر به فاشیسم را پدید اوردند. وی در اثار خود چشم انداز انتقادی منحصر به فردی را از فرهنگ توده ای ارائه می کند.

از خودبیگانگی نمایش

کراکر در رساله «تحلیل نقشه ی یک شهر» از فزاینده افسون زدایی فرهنگی نام می برد که نتیجه ی شهرنشینی سریع است.لذا توده ای از مصرف کنندگانی را ایجاد کرده  که از نظر انان  فرهنگ، به نمایش بیزار کننده ی برای تماشا و نه زندگی کردن تبدیل شده است. وی بین محیط شهری جدید و تکنولوژی رسانه ای و همچنین توده ها و تکنولوژی رابطه ای پیچیده ای می بینند.

کراکر برخلاف بنیامین تاکید می کند که ظهور رسانه ای شده با تهی شدن معنا توام می شود که این تهی شدن توسط ارزش های سرمایه داری  تقویت می شود. و رسانه های توده ای با انقیاد توده ای صورت بندی کالایی را مستحکم تر می کنند که نه تنها در عرصه ی اشیاء مادی  بلکه ایماژهای ناملوس تر(عاطفی) را نیز  در بر می گیرد.

عکاسی و کراکر

تحلیل وی از عکاسی پیوندهای بین رشد جامعه ی سرمایه داری و ابداع تکنولوژی رسانه ای را بازنمایی می کند. وی عکس را حافظه ی مصنوعی می داند که برحسب سازمان مکانمند و مجاورت محتوای مادی عکس این حافظه تعریف شده است.  وی بین حافظه ی بشری و عکس تمایز قایل می شود. عکاسی انچه را که مکان مند و ناپایدار است بدست می اورد اما حافظه انچه را با اهمیت می داند حفظ می کند. و از انجایی که انچه اهمیت دارد قابل تقلیل به شرایط صرفا ناپایدار نیست بنابر این حافظه با بازنمودهای عکاسی در تضاد قرار می گیرد. کراکر تاثیر عکاسی را بر ادراک بشر از میان برداشتن سدهای حافظه می داند. در این امر تناقض اصلی ان است که تکنولوژی های رسانه ای گرایش دارند که انسان ها را از پیرامون خود بیگانه می سازند. در نتیجه فضای رسانه ای برداشت های انسان را از واقعیت دچار تحریف می کند.  رسانه ابزاری در دست گروه حاکم می شود که واقعیت را مورد حمله قرار می دهد. و مانع از شناخت و مشاهده ی واقعی می شود. کراکر عکس را اخرین مرحله ی نماد می داند که  عامل عصری می شود که در ان انسان به اندازه ی هیچ عصری به خود خوداگاهی نداشت؛ از دیگر سو به خوبی اطلاع نبود در چنین عصری جامعه ی تکنولوژیک و رسانه ای شده، به شدت خود را از طبیعت رها کرده است لذا موجب سلطه ی نشانه ای تمثیلی بر نمادهای زمینی می شود. نمادهای با رهایی از محیط مادی به نشانه تبدیل می شود. این تعبیر شبیه تعبیر مارکس است که ارزش کاربردی اشیاء به ارزش مبادله ای تبدیل می شود. لذا در این فرهنگ که نمادها از نشانه ها نشات می گیرند به فرهنگ اجازه می دهد اسطوره زدایی(توتم/بت) بکند. این حوزه ی انتزاعی حاصل از رسانه ها، یک محیط از خودبیگانه فراهم می کند که در ان پیوندهای مستحکم که در جوامع سنتی و غنی از نماد وجود داشت.  نابود شده است لذا هنر کارکرد نمایش یافته است.

پیرایه انبوه

در مقاله ی پیرایه انبوه کراکر اصل همزمانی را مطرح می کند. به این معنا که تحت مرحله ی تولید سرمایه داری حوزه های تولید و فراغت شروع به در هم امیختن کرده اند. این درهم امیختگی با افزایش همزمان ناخوداگاه بصری همراه است که موجب می شود؛ پدیده های فرهنگی عادی، حقایقی تحلیلی بنیادینی را اشکار کنند. به نوعی در این زمان که اغاز ظهور صنعت فرهنگی تلقی می شد حوزه های فرهنگی و صنعتی در هم ترکیب شدند.  در مفهوم پیرایه به عمل فردیت زدایی شده می توان اشاره کرد که عامل اصلی ظهور ان توده تلقی می شود. ریشه ی پیرایه ی انبوه در نظام سرمایه داری و بی موقعیتی فیزیکی ریشه دارد. در اینجا است که اجتماع و فردیت نابود می شود و تمایز میان نشانه ها و نمادها نابود می شود که کراکر از ان به عنوان فرایند«نسبت» یاد می کند که نه تنها بازیگران واقعی نیستند بلکه مصرف کنندگان مصرف به ان ها تحمیل می شود. در این پیرایه ی انبوه که ماهیت کالایی دارد هدفی جز «خودافزایی» ندارد هدف ایجاد افزوده است بنابراین در این پیرایه هم تولید کنندگان و هم مصرف کنندگان دچار از خودبیگانگی می شوند.

لابی قتل

کراکر معتقد است که اگر تولیدات ظاهرا مهم رسانه های گروهی با دقت بررسی شود می توانند کلیت را روشن کنند. به گونه ای که با اشکار شدن صورت بندی های فرهنگی که در هر عصری پدید می اید؛ حقیقت ان عصر قابل اشکار شدن است. وی ژانر داستان های پلیسی را در قرن20 مورد بررسی قرار  می دهد و از واژه ی لابی هتل برای تشریح تجربیات  مکان مند جامعه تحت سلطه ی نسبت استفاده می کند. تمثیل لابی هتل در واقع استعاره ای است برای نبود زمینه ی نمادین که در محیط وسیع تر فرهنگ کالایی عمل می کند. در این استعاره صنعت فرهنگ، فرد یا می تواند بدون هیچ فعالیتی در کناری ایستد یا خود در از خود بیگانگی خود غرق است.

سیاحت واقع نما

کراکر در رساله ی خود «سیاحت و رقص» پیدایی صنعت  مدرن را مورد توجه قرار می دهد که در ان سرمایه داری  با استفاده از تکنولوژی واقعیت را کتمان می کند. لذا سیاحت استعاره ای است که در ان فرهنگ توده ای برای توانمند سازی انها پدید می اید در حالی که در حقیقت در یک الگوی پوچ تجربه ای را برای مصرف در اختیار می گذارد. این سیاحت با نوعی بداعت عاطفی شناخته می شود که عرصه هایی را به روی ادمی می گشاید که ان ها اشکارا تهی اند.

فصل سوم: تئودر ادورنو و صنعت فرهنگ(95-120)

از نظریه ی صنعت فرهنگ ادورنو به مثابه ی  یک منبع فکری کلیدی برای پرداختن به رسانه های معاصر دفاع می شود. اثر ادورنو با به اشتراک داشتن علاقه ی بنیامین و کراکر به موضوع حواس پراکنی به مثابه ی شیوه ی نوین پذیرش مخاطب در عصر رسانه های گروهی به گونه ای که پیوندهای بین تکنولوژی های رسانه ای و شالوده های بنیادین فرهنگ سرمایه داری غرب را روشن سازد؛ مورد کاوش قرار گرفته است.استدلال می شود که نظریه ی صنعت فرهنگ ادورنو، بدون اینکه طبق ادعای منتقدین، بی جهت بدبینانه و نخبه گرایانه باشد، در واقع پیچیدگی و دامنه رسانه های امروزین را دست کم گرفته است.

 

درامد

قرائت ادور نو  از رسانه که به صنعت فرهنگ شهرت دارد در چارچوب کارهای مکتب فرانکفورت و پروژه نظریه ی انتقادی تدوین شده است. حضور او در المان هیتلری موجب اگاهی  وی از نقش عظیم رسانه های گروهی در شکل دهی به افکار عمومی شد. از دیگر سو حضور او در امریکا او را با رسانه های مطبوع و فراگیر امریکا مواجه کرد. اما دموکراسی رسانه ای امریکا او را متقاعد نکرد وی باور داشت که یک منطق مشترک در پشت تبلیغات حکومت نازی و سرگرمی امریکا وجود دارد که هر دو نشانه ی رسوخ سرمایه داری به زندگی روزمره اند.

دیالکتیک روشنگری

دیدگاه های ادورنو به طور کامل در «دیالکتیک روشنگری» دیده می شود که در ان فرهنگ توده ای را در چهارچوب سرمایه داری متاخر قرار داد. منظور او از روشنگری  جنبش های فکر قرن 17 و 18 بود که در ان عقل بر تمام مسایل سلطه داشت و منجر به به انقلاب صنعتی  و سیاست لیبرال شد. از نظر ادور نو  تاریخ دیالکتیک بین توحش و عقل است؛ لذا وی از عقل ابزاری سخن گفته و عبارت دیالکتیک روشنگری شرحی  از مراحل مختلف ان است. منظور  از عقل ابزاری ان است که عقل فایده طلب بوده و هدف ان تعیین و کنترل عناصر جهانی است. ویژگی های عقل تحت تاثیر دوگانه سرمایه داری و تکنولوژی رسانه ای تطور یافته و بر عرصه های زندگی استیلا یافته است. دیالکتیک روشنگری سه مرحله این سلطه را بیان می کند: 1- سلطه برخود: همانندی امر مسلمی نیست بلکه از عقل ابزاری زاده شده.  2- سلطه کار: به منزله ی کنترل سوژه ها و تبدیل انان به سوژهای کارکن   3- سلطه بر طبیعت: از جمله طبعیت بشری از طریق تکنولوژی و علم.

  در پی ان نظام سرمایه داری و تکنولوژی رسانه ای استقلال افراد رادر سه مرحله شکل می دهند. اولین را سلطه انسان بر طبیعت اسطوره بود. با ظهور روشنگری همه ی مفاهیم توسط عقل قابل دسترس است لذا سلطه ی مفهومی و عینی بر جهان بیرونی توسط عقل ابزاری محقق شد. بنابراین صنعت فرهنگ حاصل دیالکتیک روشنگری است که درای ساختی ایدئولوژیک و از طریق سرگرمی انسان را به تخیل داشتن ازادی وا می دارد.

صنعت فرهنگ: روشنگری و فریب انبوه

از انجا که صنعت فرهنگ در دیالکتیک روشنگری ریشه دارد. چرا که دیالکتیک روشنگری از تمامیت عقل ابزاری استفاده کرد و تمام فردیت ها را تحت سلطه دراورد؛ در پی ان به نظام غول پیکری تبدیل شد که افراد از خودسامانی، تفکر  و فرهنگ ازادی بیان  محروم شدند. ادورنو استدلال می کند که منطق تکنولوزژیک؛ سلطه است و چون صنعت فرهنگ تابع مطالبات صنعت و دولت است فرهنگ را به سمت استاندارد سازی و همگونی پیش می برد. محصولات این فرهنگ با ویژگی فقدان فقدان استقلال مشخص می شوند.

ایدئولوژی و فرهنگ

کار ویژه ی ساختاری صنعت فرهنگ بر سرگرمی بنا شده که نقطه ی پیوند سرمایه داری با فرهنگ است. چرا که صنعت فرهنگ با عرضه ی تفریح و سرگرمی خشونت حاصل از سرمایه داری را تلطیف می کند. که از واکنش های انی مخاطب تا هماهنگ سازی همه عناصر را در بر می گیرد. برخلاف هنر عالی که دارای تنش ذاتی بین شکل و محتواست در صنعت فرهنگ چنین چیزی دیده نمی شود چرا که از این طریق هدف سرمایه داری یعنی کسب سود را تسهیل می کند.

این همانی کاذب و تمایز عالی-پست

تمایز میان فرهنگ عالی و پست/عامه پسند از انتقادات وارده به ادورنو می باشد که بی اعتنایی وی را به فرهنگ عامه پسند نشان می دهد. در حالی که چنین ادعایی نادرست است به گونه ای که در شرحی که وی از صنعت فرهنگ می دهد هنر عالی را در معرض اغراض تجاری می داند. و تقسیم بندی وی از پست/عالی مبنی بر این است که هنر عالی پتانسیل  ایجاد  پیام های غیرکالایی را دارد. در حالی در ساختار هنر پست، ارزش های کالایی پنهان شده است.

جز و کل

به نظر ادورنو و هورکهایمر هنر سبک، وجدان معذب هنر عالی است. بدان معنا که امکان هنر عالی فقط از طریقه بهرکشی و محدودیت توده ها محقق می شود. لذا قابلیت دسترسی توده ها  به هنر سبک به عنوان  یک راه حل بدیل جبران گرا نماینده می شود. در حالی که این راه حل نادرست است زیرا دسترسی توده ها به هنر سبک شکل تقلبی از هنر است نه جبران واقعی عدم دسترسی توده ها به هنر عالی. در هنر عالی می توان نوعی تنش و ناسازگاری بین امر خاص و امر کلی قایل شد. در حالی که چنین تمایزی در هنر پست وجود ندارد و  هنر سبک کالایی برای بازار  تبدیل می شود.  ادورنو برخلاف بنیامین  معقتد بود که نابودی هاله به واسطه ی رسانه ها شرایط را برای پیدایی فرهنگ عامه  پسند اصیل ایجاد می کند. در حالی که ادورنو  معتقد بود  که صنعت فرهنگ به جای رهایی سازی از هاله موجب بت وارگی کل فرهنگ و پیروزی واقعیت کاذب می شود. استاندارد سازی که فرایند یکسان سازی انبوهی از فرهنگ ها و سنت های هنری را وارد چرخه ی توزیع، تولید و مصرف می کند مهم ترین خصیصه صنعت فرهنگ است.

 

کاربست ادور نو رادیو و تلویزیون

رادیو: زمینه ی تاریخی استفاده از رادیو در زمان ادورنو به زمان حزب نازی و استفاده ی این حزب از رادیو برای تبلیغات می رسد. در حالی که در امریکا عصر طلایی خود یعنی منبع اموزش، سرگرمی و اطلاعات تلقی می شد و خانواده ها را در کنار هم جمع می کرد. بنابراین از قوانین صنعت فرهنگ تبعیت می کرد که مخاطبان منفعل را شکل داد. از نظر ادورنو قابلیت درونی رادیو ان است که سخن گوینده را به یک حکم مطلق کاذب تبدیل کند. لذا نقش اموزش محوری رادیو را رد می کرد.

تلویزیون: به نظر وی تلویزیون تلفیق همه هنرهاست. نظریات وی به روزهای اولیه تلویزیون در امریکا بر می گردد که تلویزیون جایگاهی را که صنعت فرهنگ برای ان تدارک دیده بود؛ مختل می کند. ازجمله تاثیرات  تلویزیون تغییر و تسخیر ناخوداگاه عامه را در همه جهات می داند. ادورنو ضمیمه ی خاص تلویزیون  را در ارتباط تلویزیون با ناخوداگاه فردی و جمعی می داند. از انجایی که صنعت فرهنگ به نظر او به مثابه شکلی از روانکاوی وارونه بود که درصدد ساختن و جای دادن مجموعه های در ناخوداگاه مخاطب است و حال تلویزیون با توجه به دیداری بودن مستقیما بر ضمیر ناخوداگاه  مخاطب اثر می گذارد اما قدرت تلویزیون که ان را از سینما متمایز می کند نفوذ به حوزه ی خانگی و خانواده است.

فصل چهارم: فهم مارشال مک لوهان از رسانه ها (121-146)

این فصل نشان می دهد که کار مک لوهان علی رغم خوش بینی ظاهری تحلیل تکنولوژی های رسانه ای، بذرهای ترسیم عمیق انتقادی از تاثیرات اجتماعی رسانه ها را در بردارد. وی به طور مستمر بر شیوه های گوناگونی که رسانه ها، نظام حسی انسان را تغییر داده و سرگردان می کنند تاکید می ورزد. مک لوهان نشان می دهد که چگونه رسانه ها اساسا واکنش های انفعالی و سازگارانه با نیازهای خود را به جای نیازهای جوامعی که بر ان ها سلطه دارند ترغیب می کنند.

 

درامد : مک لوهان مهم ترین نظریه پرداز رسانه قرن بیستم است که ریشه ی اندیشه ی وی به نقد انگلیسی بر می گردد. نقدهای وارده به وی علاوه بر سبک نثر وی که اکنده از ایهامات است، امتناع از پرداختن به روایت های کلان تفکر قاره ای است. تفکر بنیادی وی ان است که رسانه ها مولفه های فعالی در دگرگونی ماهیت جامعه هستند. نگاه انتقادی وی در اثرش عروس ماشینی شرح انتقادی از تبلیغ تجاری است.

انگاره های اساسی مک لوهان:

رسانه ها ماهیت فرهنگی جوامع را تعیین می کنند: رسانه ها محیط های تکنولوژیکی را به وجود می اورند  که بر محتوا یا پیام خاص غلبه دارد.

فرهنگ های شنیداری:  مک لوهان  اعتقاد داشت که رسانه های غالب ماهیت دانش را در هر دوره تعیین می کنند. و در پی ان رفتار انسان را شکل می دهند. مشخصه ی فرهنگ های قبیله ای  پیش از خط فضای شنیداری بود که گوش و دهان اندام های اصلی بودند. درحاشیه ی حالات چهره و ارتباطات غیرکلامی قرار داشت. که این نوع فضای شنیداری جوامع قبیله ای بود که چرا که در ان فرد و جمع در هم تنیده می شد. بنابراین تولید و حفظ دانش به صورت جمعی و به صورت های ایین های مختلفی انجام می شد. لذا ممنوعیت های قوی حاکم بود. لذا ممنوعیت های  مختلف (خرافات،تابوها) به منزله استراتژی هایی اند که از نشانه در برابر اختلال و انحطاط ناپذیری محافظت می کنند.

فرهنگ های دیداری : پدیده ی نگارش موجب تغییر شکل جامعه و گسست از فرهنگ شنیداری  و ارائه ی یک ابزار بیرونی برای حفظ و انتقال اطلاعات شد. مک لوهان اولین رسانه های واقعی را نگارش می داند چرا که دربرگیرنده ی یک محتوای بیرونی است لذا تمدن را با نوشتن یکی می پندارد. برخلاف جهان چند حسی فرهنگ شفاهی، در فرهنگ نوشتاری تک حسی غالب می شود و چشم جای گوش را می گیرد.  این فرهنگ منبع تعیین بخش سازمان اجتماعی و سیاسی شد. و در نیجه موجب گسترش تمدن تکنولوژیک شد. در پی فرهنگ نوشتاری باصنعت چاپ و تکثیر انبوه مواجهه ایم که موجب دگرگونی جهان های عینی و حسی شد.  کهکشان گوتنبرگ موجب ظهور جامعه ی انبوه استاندارد شد. در حالی که ورود تلویزیون را منبع ظهور کهکشان سوم الکترونیک شد.

 

درک رسانه ها مضامین اصلی نظریه ی مک لوهان:

درک رسانه های مک لوهان که در 1964 منتشر شد. از پایان کهشکان گوتنبرگ اغاز می شود. و کهکشان جدید یعنی رسانه های الکترونیک ظهور می یابند. در این نوشته برخلاف نوشته های قبلی شروع به گفتمان سازی می کند. موضوع محوری درک رسانه ها، «رسانه پیام است» بدان معنا که نه محتوای ظاهری بلکه ظاهر مادی ان ها موجب تحول در جامعه می شود . لذا مک لوهان رویکردهای چون عامه گرایی فرهنگی و نظریات مخاطب فعال را که بر محتوای ایدئولوژی رسانه ها تکیه کرده است؛ با سگ نگهبان مقایسه می کند که فریب یک تک گوشت را می خورند در حالی که دزد به کار خود ادامه می دهد.

بیرونی بدن: مک لوهان در درک رسانه ها  بدن انسان را به عنوان گنیجنه ای می داند که رسانه های نامتجانس از ان رها می شوند. و از این طریق انسان نفوذ خود را گسترش می دهد. این نوع تفکر پیش انگاره های  جسمانی بودن همزمان با برجسته شدن شناخت جسم انسان همراه شد.  از ان جا که مک لوهان معتقد بود تکنولوژی های مختلف اشکال مختلف ذهنیت را به وجود می اورند. بنابراین رسانه ها نسبت های حسی ارگانیسم بشری را متحول کردند و هرچه این نسبت ها تغییر یابند؛ انسان نیز تغییر می یابد. در قرن بیست و یکم مخاطبان با شادی تمام در برابر درخشش الکترونیک امتدادهای خود می نشینند و این موجب نوعی بی حسی می شود لذا مخاطبان قادر به درک ماهیت واقعی خود نیستند. چون رسانه ها به عنوان اندام های مصنوعی به یک تحریک تحمل ناپذیر منتهی می شوند که در پی ان به طور دسته جمعی  اعمال قطع خودکار انجام می دهیم.

گرم در برابر سرد: گرم رسانه ای است که یک جریان حسی واحد با وضوح زیاد را نشان دهد این نوع رسانه ها انفعالی اند زیرا موجب می شود مخاطب به ارئه ی جزییات ملزم نشود همچون مخاطب رادیو و سینما.  در مقابل رسانه های سرد که دارای وضوح کم اند که داده های کلی و اندکی را عرضه می کنند. لذا موجب ورود فعالانه مخاطب می شود و یک رسانه مشارکت جویانه تلقی می شود همچون تلویزیون.

درک رسانه های خاص : گوش : رسانه های شنیداری موجب قبیله ای شدن محدود و رجعت به فرهنگ پیشا نویسا می شوند. مک لوهان رادیو را حاصل پیوند محتوای رسانه های از قبل موجود  مثل ماشین چاپ، روزنامه، ضبط صدا و  تئاتر می داند. رادیو از نظر مک لوهان دارای دو ویژگی متناقض است: چراکه یک رسانه ی سخن پراکن است که نشانه های  خود را در تمامی جهات می پراکند لذا یک محیط مصنوعی ایجاد می کند که موجب تاثیر بر ناخوداگاه و گسیختگی افراد از فرهنگ چاپی و تنظیم اطلاعات می شود.

چشم: مک لوهان  تکنولوژی چشم را(سینما و تلویزیون) ریشه در عکاسی می داند. از انجا که عکس به مثابه فرهنگ کالا شدگی عمل می کند لذا حاصل تکنولوژی متناسب با ظهور سرمایه داری است. تعریف مک لوهان از عکاسی«خانه فساد» بدون دیوار است. بدان معنا که عکاسی میزان تصور ناپذیری از دقت را وارد فرهنگ کرده که موجب دقت زود گذر شده که علاوه بر تغییر شی، موجیب تغییر ماهیت شی نیز می شود. که به مفهوم فراواقعیت بودریار نزدیک می باشد که در ان واقعی تر از خود امر واقع را نشان می دهد. علاوه بر ان؛ چون بدن خود را با مکانیسم خودتنظیم گر جدید بودریار وفق می دهد عکاسی گونه ای اموزشی روانشناختی رو به جریان می اندازد به گونه ای که او دنیای بسته بندی و عرضه ی تشکیلات و فروشگاه ها را یکی از تاثیرات کلان عکاسی بر زندگی انسان می داند. به نوعی تجلیل از بسته بندی و عرضه ی کالاها به ازدیاد تصاویر بر می گردد. 

سینما : سینما یک تکنولوژی  دو چهره است از یک سو تکنولوژی منفعل و زنجیره ای چاپ را به یاد می اورد و در سوی دیگر بر گشتالت پویای تلویزیون دلالت دارد. سینما رابطه ی تناقض امیزی  دوربین بر واقعیت را به ارث برده مک لوهان ان را رسانه ی خیالی توام با توهم حرکتی می داند؛ که در ان جادویی ترین کالاها یعنی رویا ها معرفی می شود. این رسانه سرد و بدون فعالیت مخاطب تلقی می شود.

تلویزیون: تلویزیون جایگاه هنری را در نظریه ی وی دارد؛ جایی که گوش و چشم به هم می پیوندند. لذا تلویزیون بیش از اینکه  تماشا شود احساس می شود. لذا رسانه ای لمسی است این رسانه نیز مشارکت جویانه است که یک ایماژ دیداری شنیداری تاثیر مقابل حواس را تکثیر می کند.

فصل پنجم : جامعه ی نمایشی گای دوبور(147-170)

بخش اول با شرح گای دوبور از جامعه ی نمایش، پایان می پذیرد. این فصل دورنمایه های کلیدی فصل های پیشین را با تصور دوبور از یک جامعه رسانه گروهی که حضور فراگیر و تعیین کننده نمایش بر چارچوب داوری ان مسلط است، مرتبط می سازد. نشان داده می شود که نظریه دوبور در پیوند با بررسی های پیشین مک لوهان، نقطه گذاری بین نظریه پردازان دوران نسبتا اولیه جامعه رسانه های گروهی و تلقی های کنونی و اشکال اخیر جامعه ی نمایش را عرضه می دارد.

پیش زمینه ی نظریه ی نمایش دوبور

دوبور برخلاف دیگر اندیشمندان رسانه از محیط اکادمیک و دانشگاهی دور بود. بیشتر در عرصه سیاست زیرزمینی فعالیت می کرد و ریاست «بین الملل موقعیت گرا» (مجموعه بی ثباتی از نظریه پردازان و فعالان با خط مشی خاص)؛ را بر عهده داشت. که این گروه معتقد بودند  که جامعه ی مصرفی تمامی ابعاد اقدامات انسانی را  تابع سرمایه داری ساخته  که در ان فرهنگ به یک صنعت تبدیل شده و گرچه ظهور موقعیت گرایان با رونق مصرفی 1950 اغاز شد ولی افولشان در 1968 که سرخوردگی و انقلاب فرانسه همراه شد.

 جامعه نمایش تاثیرات اولیه : اصطلاحات کلیدی  

از انجا که منشا فکری دوبور موقعیت گرایان هستند ان ها معتقد بودند که قبلا ازادی به محدوده ی اثر هنری واگذار می شد لذا خواهان امتزاج هنر و سیاست و حذف شکاف تصنعی بین هنر و زندگی بودند. زندگی نمایش به موضوع محوری ان ها تبدیل شد و درصدد رها سازی زندگی مضمر در شکل کالایی تحت عمل سرمایه داری بودند.

جامعه نمایش: ریشه ها

جامعه نمایش دوبور در 1967 به زبان فرانسوی تدوین شد که شرحی از نیروهای فعال در جامعه ی مصرفی است. از نظر او مساوی دانستن رسانه ها و نمایش خطای فاحشی است چرا که رسانه ها در جامعه نمایش در ساخت واقعیت سهیم اند. اما انچه موجب پیدایی جامعه نمایش می شود تغییر کیفی در تجربه ی اجتماعی است که حاصل سرمایه داری است  که در طی ان شی وارگی بر کالا سلطه می یابد لذا نمایش را به منزله شکل نهایی کالا طرح می کند. شکل کالایی در نمایش مجموعه ای از ایماژها را فراتر از جهان واقعی ایجاد می کند. که جایگزین جهان عادی می شود. از این رو  رسانه ها نه تنها نمایش را پدید نمی اورند بلکه واسطه ی نمایش به منصه ی ظهور می شوند. در این جامعه پول نه تنها هم تراز کاذب برای دو شی غیر قابل قیاس می شود بلکه ابزاری برای تعیین ماهیت اشیا می شود لذا دوبور نمایش را وازگونی عینی زندگی می داند گونه ای عدم حیات و انباشت کار مرده که به صورت ایماژهایی که در مقابل زندگان ظاهر می شوند.

بورستین و رویدادهای کاذب: بورستین در کتاب «ایماژها راهنمایی بر رویدادهای کاذب» در امریکا عناصر اصلی جامعه نمایشی را تشریح کرده است. وی بیان می کند که عملکرد رسانه ها معاصر به ظهور رویدادهای کاذب منجر می شودکه از ویژگی های زیر برخوردار است: 1- خودجوش نیست بلکه از پیش برنامه ریزی شده است.2- از همان ابتدا به منظور گزارش شدن بازتولید شده است. 3- رابطه ی ان با انگارهای بنیادین نامشخص است.4 -  این پدیده اساسا همان گویانه است. وی علت ازدیاد رویدادهای کاذب را چنین می شمارد: رویدادهای کاذب بسیار شور انگیزند و انتشار ان ها اسان تر است این رویداد ها هزینه برند و سود بیشتری کسب می کنند به اسانی قابل فهم اند و از نظر اجتماعی سهل الوصول اند و اطلاع از رویدادهای کاذب به دانش تبدیل می شود.

از خود بیگانگی ایماژها : دوبور استدلال می کند که رویدادهای کاذب با انگاره نمایش وی برابر نیست چرا که وی زندگی خصوصی و کالاهای مورد اعتماد را مستثنی می داند. نمایش بخشی  از فرایندسازی و جدایی است که به واسطه کالایی شدن و افول هاله حاصل می شود. نمایش جبرانی برای از خودبیگانگی توده ها را در بر می گیرد که در ان واقعیت های کاذب جای واقعیت های سنتی را می گیرند لذا تعبیر دوبور از نمایش، به عنوان  تکمیل جدایی است.

زمان و فضا در نمایش

از ان جا که دوبور زمینه ی پیدایی جامعه ی نمایش را سرمایه داری می داند نه صرفا پیدایی رسانه ها و تلویزیون، معتقد است که سرمایه داری صنعتی مکان مند ساختن فزاینده ی زمان  است یعنی زمان کالایی  قابل مبادله و سرکوب بعد کیفی را شامل می شود.  بنابراین در جامعه نمایش زمان شبه دوره ای می شود که در ان هر عنصر دوره ای به مثابه ی یک فرصت سوداور تلقی می شود همچون تعطیلات آخر هفته و یا جشن ها که به منزله ی موقعیتی برای مصرف اند. در این زمان نمایش در تطابق با منطق تولید مکان مند سازی زمان دوره ای را در پی دارد. فضا مانند زمان به یک کالا قابل مصرف بدل شده و مصرف پذیری بر ویژگی های مکان تبدیل شده است.

نمایش یکپارچه:

دوبور در سال 1967 این دو گونه جامعه ی نمایشی را از هم متمایز کرد: نمایش پراکنده اروپای غربی و نمایش متمرکز بلوک شرقی. وی بیان می کند که نمایش یکپارچه از تلفیق چهار خصیصه ایجاد می شود: 1- امتزاج دولت و اقتصاد 2- نوسازی های پیاپی تکنولوژیک  3- پنهان کاری عام 4- عرضه ی دائمی

جامعه ی نمایش استدلال می کند که فن نمایش  هژمونی بنیادین یک نظام منسجم را مخفی  می کند. ولی در چارچوب نمایش یکپارچه، نوعی مصالح ساختگی جای منازعه شبیه سازی شده، را  می گیرد در حالی که همه مشارکت کنندگان ارزش های بنیادین نمایش یکپارچه را به عنوان هزینه ی ورو د می پذیرند و چون ارزش ها در لفافه ی فریبندگی سیاسی قرار گرفته اند نمایش یکپارچه را زیر سئوال می برد. لذا می تواند به پدیده ی تروریسم منتهی شود که علیه وضعیت موجود و دسترسی به ازادی شکل می گیرد.

 

 

 

بخش دوم حال

فصل ششم: فرهنگ شهرگی (175-200)

ریشه ها و رواج کنونی ارزش های شهرگی در فرهنگ توده ای در ارتباط مستقیم با نظریات بخش اول، همچون  کاهش هاله و نظریه ی صنعت فرهنگ، مورد بررسی قرار گرفته است. اشکال نوین شهرگی در چارچوب یک شرح انتقادی از تاثیرات فرهنگی ان ها تعریف و بررسی می شود.

درامد: شهره فردی است که برای شناخت شدن شهرگی دارد. و یک رویداد کاذب انسانی است. در فرهنگ مصرفی شهرها به منزله ی رشته پیوند بین مادیت تولید معنا از نظر فرهنگی زمینه مند مصرف و رابطه ی ان با هویت جمعی عمل می کند. شهره با گرفتن جان هاله سنتی و کاریزما به شیوه ی خود توجیه گری اشاعه می یابد. چهرهای شهره ذهن ما را از مقاصد ساختاری اقتصای کم تر مسحور کننده و معمولی تر منحرف می کند. ریشه های فرهنگ شهرگی در ایماژهای بازتولید شده ی ماشینی گذشته قرار دارند. کراکر ایدئولوژی شهره  را فرایند از خودبیگانه ساز و همان گویانه می داند.  

معروفیت در عصر بازتولید ماشینی:  مهم ترین تمایز شهرگی مدرن در مقایسه با اشکال شهرت در گذشته ماهیت صنعتی شده ان است. بنابراین ابعادی از زندگی که قبلا منحصرا فرهنگی بود کالایی شده اند. در این فرهنگ جدید شهرگی برخلاف قبل که قهرمانان بر اساس خصایل کارهای بزرگ خود شناخته می شدند شهرها به مثابه ی نظام کالایی با تفاوت های حاشیه ای در مسایل شخصییشان خود را از بقیه متمایز می کردند. لونتال در رساله ی خود پیروزی بت های انبوه  شهرت را از 1901تا 1941 مقایسه و بیان می کند که نقطه ی مشخصی از تاریخ چرخش فرهنگی صورت گرفت که مصرف به چارچوب های ارجاعی عمده ای برای فهم شخصیت های معروف شد. گزارش وی نظریه مخاطب فعال را زیر سئوال برد و مخاطب را اماده سلطه معرفی کرد. او دو بعد از قلمرو رسانه های کنونی را اشکار کرد:  1- کاهش محتوای رسانه ای که بتوان ادعا کرد اطلاعات حقیقی اند 2- ماهیت همانگویانه ی اطلاعات کاستی محتوای ان را تشدید می کند. تحلیل لونتال از تاثیرات ایدئولوژکی شهرگی با تحلیل ادورنو  از صنعت فرهنگ  همخوانی دارد. لذا هر دو فرهنگ ابزاری را برای اماده سازی مردم  برای زندگی در جامعه ی صنعتی می دانند.  لذا برخلاف نظر بنیامین که امید به توانمند شدن توده ها داشت.  حواس پراکنی و سرگرم شدن کالایی را  مانع از این می دانست.

 مقوله ی شهرگی : روجک پنج مقوله شهرگی را از هم متمایز کرد: 1- نسبی: که قدیمی ترین شکل شهرت و مرتبط با پیوندها و سلسله مراتب خانودگی بوده است. 2- شهرگی اکتسابی : مبتنی براستعدادهای خاص و کمیاب(ورزشی) است. 3- شهرگی منسوب: شبیه رویدادهای کاذب بورستین است که فرد به واسطه ی معروفیتش معروف می شود،یعنی محتوایی ایماژیافته. 4- سلسله ی توید: شکل افراطی شهرگی منسوب می شود که معروفیت انان  بسته به عوامل تصادفی محصور کننده صنعت سرگرمی مبتنی است تا هر گونه قریحه ذاتی 5- سله اکتر :  شخصیت خیالینی است که همواره هم جا حاضر بوده است.

شهرگی و به کارگیری توده ها: وبر در تشریح خود از جامعه مدرن از حذف کاریزما و افسون زدایی عقلانی صحبت می کند. حال پدیده ی شهرگی به منزله ی بازسازی افسون زدایی عنصر  ایینی تلقی می شود. چرا که نشان می دهد جامعه با حفظ اصول خود یعنی فرد گرایی و ساختار عقلانی خود کاریزما را در خدمت خود در می اورد. شهر برای توده  خصلت دو گانه دارد: از سویی به مثابه ی نیرویی تعدیلی گمنامی انان عمل می کند. و از دیگر سو یک پدیده ی واپس گرای اجتماعی است زیرا به عنوان تسکین دهنده ی ناشناختگی توده ها برساخته شده است.

فرهنگ حواس پراکنی

از انجایی که جامعه ی مدرن بدلیل منحرف کردن اذهان عمومی از نابرابری و بی معنایی وجود در پی مرگ خدا به حواس پراکنی نیاز دارد. لذا شهرگی سعی می کند با جایگزین شدن به جای دین  هم ذات پنداری با توده ها را که بعد از دست رفتن هاله محقق شده کسب کند. گرچه روجک فرهنگ شهرگی را دال بر افول اشکال سنتی تر و نسبی قدرت  می داند ان را مثبت ارزیابی می کند. ولی این بدان معنا نیست فرهنگ شهرگی نسخه ای ایده الی از توانمند سازی توده هاست. در مجموع می توان گفت کالایی شدن فزاینده در اشکالی همچون شهرگی برابری بیشتری در توازی قدرت بین طبقات اجتماعی را امکان پذیر کند. خودکامگی سنتی که بنیامین و عامه گرایان فرهنگی مدعی اند توسط فرهنگ انبوه تضعیف می شود جای خود را به نظام کالایی شده زیرکانه می دهد که هنوز نافی ازادی است.

بردگی داوطلبانه:  سئوال ان است که چرا در چنین شرایطی نظام شهرها به بقای خود ادامه می دهد؟ یکی از عناصر ماندگاری ان را می توان  به خصیصه ی صنعت فرهنگ دانست که در ان از شیوه های استفاده کنند که طی ان قدرت فراواقعی کالاها ارتباط کم تری با سو استفاده ایدئولوژیک علنی یافته و بیشتر از شیوه ی اعمال جادویی کالا استفاده می شود.  مصرف کنندگان شهرگی به شدت هوادار ماهیت ساختگی شهرگی اند. در واقع از دو طریق اقدامات مصرفی فرهنگ شهرگی را می پروراند. مصرف کننده ی فرهنگ شهرگی با انگاره ی شهرگی شناخته می شود که منجر به مصرف عمومی تر کالا می شود. فراگرد هم ذات پنداری مصرف کننده با شهرگی فراگردی فعال و مستمر است. گلدس و پاپسون با استفاده از شرکت نایک نشان می دهند ارزش های کالایی از طریق همذات پنداری فعال در افراد پروانده می شود.( سواستفاده ایدئولوژیک را ننوشتم)

فصل هفتم: تلویزیون پیش پا افتادگی، دموکراتیزه شدن شهرگی(201-224)

نقد عامه گرایی فرهنگی بخش اول، با ارزیابی انتقادی نظریاتی که امکانات توانمند ساز موجود در پدیده ی فراگیر شهرگی را پیدا می کنند، ادامه داده می شود. متقابلا استدلال می شود که اشکال معاصر شهرگی به مثابه ی تجسم انسانی ارزش های کالایی گسترش بیشتر تاثیرات زیان بار صنعت فرهنگ را نشان می دهند.

تلویزیون پا افتادگی اصطلاحی است که برای توصیف دموکراتیزه شدن گسترده ی شهرگی در اقسام برنامه های سبک زندگی تلویزیون واقع نما و میزگردها به کار می رود. این قالب ها از نمایش های بدون متن زندگی روزمره تشکیل می یابند ولی این ایده درگیری و توانمند سازی فزاینده ی مخاطبین را موجب می شوند. در برابر انگاره تلویزیون پیش پاافتادگی به مثابه ی پدیده ای تضعیف کننده و مرتبط با ترویج رسانه ای جزئیات سطحی در مقابل تفکر حقیقی قرار می گیرد.

درامد: زمانی که تلویزیون و رسانه ها ناتوان از ارائه گزارش از رویدادهای جهان می شوند. زندگی روزمره پیش پاافتادگی  وجودی را به مثابه ی خشن ترین اخبار و صحنه ی اصلی خصلت تمام عیار کشف می کنند. بودریار استدلال می کند که محتوای  تهی رسانه ها هنوز به گونه ای افشاگرانه افسون کننده است. در حالی که گسترش شهرگی موجب پیدایی مردمان منفعل می شود. تلویزیون واقع نما نقش ایدئولوژیکی در پیچیده کردن این انفعال دارد و باعث بی توجهی افراد به ایستایی ان ها شده یا اینکه نوید کاذب را می دهد که مشارکت با معنا به طور ازادانه در دسترس همگان است.

 تلویزیون پیش پاافتادگی: اصطلاحی است که برای اشاره به بخشی عظیمی از محتوای رسانه های کلیشه ای ولی عمدتا نانوشته به کار می رود ویژگی مشترک این برنامه ها صراحت و اشکارگی است. لذا تلویزیون پیش پا افتادگی تجلی فرهنگی رسانه پیام است که گفته ی بودریار را مبنی بر اینکه تکنولوژی ها ارتباطی مدرن در عمل عدم ارتباط را جعل می کند؛ توصیف می کند. انتقاد عمده از تلویزیون پیش پا افتادگی 1- شیفتگی است که این تلویزیون ایجاد می کند نوعی شیفتگی گنگ است که شباهت بیشتری به تخدیر مک لوهان دارد تا امید های توانمند ساز  بنیامین 2- پش پا افتادگی محتوای غیرنمادین رسانه ها به عرصه هایی از زندگی اجتماعی  رسوخ می کند  که نسبتا با اداب  فرهنگی ذاتا نمادین مرتبط اند. ایده ی وی مرتبط با گزاره های ذیل می باشد: ماهیت شهرهای جدید که شبیه روزمره ی ما عمل  می کنند امر نامتعارف را وارد زندگی می کنند. تلویزیون سبک زندگی برنامه های متعدد اموزشی مرتبط با مسائل اشپزی گرفته تا خرید مستغلات خارج امر نامتعارف روزمره ذاتی ان ها را مهم ترین مشخصه ی انان می داند. بلکه سلطه ی تمام قالب ها شهرگی تلویزیون پیش پا افتادگی هم نگرانی های انسان ها را تسکین می دهد بعد مهمی از پیش افتادگی رشد امر عام به هزینه ی رشد امر خاص است. به این معنا که در برنامه های نابود سازی شهره و غیره شهره قالب برنامه بر شخصیت های ان تسلط می یابد.

تلویزیون پیش پا افتادگی و افول نمادین

  تلویزیون پیش پا افتادگی  همواره به شهره می پردازد هم از این لحاظ که خطر و تصادفی بودن خشونت و ناپایداری زندگی یکی از مضامین عمده ی ان است. هم از ان جهت که هر انچه تلویزیون پیش پا افتادگی نشان می دهد واکنشی را مطالبه می کند که فراتر از چهارچوب ان است»(NICHOLS.1994P18،) نیکولاس در گفته ی فوق نشان می دهد  که قالب رسانه ای بر پتانسیل مثبت رسانه ای که بنیامین از ان به عنوان سیاحت نام می برد فائق امده، تلویزیون پیش پا افتادگی با واسطه گری واقعیت گونه ای از واقعیت تقلبی را به مثابه ی مسکن برای مصرف کنندگان تولید می کند و از این طریق نقش ایدئولوژکی خود را ایفا می کند.  طبق نظریات  نیکولاس  عنصر اصلی مستندهای تلویزیونی که در تلویزیون واقع نما حذف می شود؛ عبارت است از پایبندی  ان به بلاغت حاکم بر گفتمانهای متفاوت( که عبارت است از فهم جهان با استفاده از منابع سیاسی واقعی به جای تمرکز بر ساخته های کم مایه و پیش پا افتاده). گاهی ایماژها بواسطه ی اتخاذ یک کار ویژه ی استعاری می توانند از قالب تلویزیونی فراتر رفته در این صورت یک تصویر می تواند ارزش های گسترده تری فراتر از محتوای ظاهریش به دست اورد ( مثل عکس های ابوغریب، طوفان کاترینا).  ویژگی های کلیدی تلویزیونی واقع نما: ان است که فرایندهای چون حواس پراکنی، رویه های شورانگیز و مدلولات را تغییر داد و ان ها را تبدیل به مدلولات خوشایند منفعل  می کند.

هرزه نگاری اجتماعی و اغوای بودریار

هرزه نگاری اجتماعی امور خصوصی را به عرصه ی عمومی تبدیل کرده و به منظور فروش و کسب سود، نابهنجاری های را در ویترین قرار داده و از این نابهنجاریهای به عنوان سرگرمی یک باز فریبنده تحت لوای حقیقت به مردم استفاده می کند. ویژگی های اجتماعی را به اشیا نسبت می دهد مثل تلویزیون پیش پا افتادگی بخش اعظم مواد خام را بر مبنای عاطفی خود نسبت داده است. منظور بودریار از اغوا یک واژه ی خنثی برای اشاره به انرژی مضمری به کار می رود که در مبادلات فرهنگی که ماهیتی نمادین و مبهم دارند قرار می گیرد. استفاده اشاره وی به جامعه شدیدا رسانه ای شده است چرا که در صنعت فرهنگ که فرهنگ نشانه ای است مبتنی بر ارضای انی سیل مصرف کنندگان از طریق مصرف نشانه ها به جای نمادهاست. لذا به جای استدلال خواسته های مردم به طور سرکوب گرانه موجب رضایت تسلیم امیز می شود. بنابراین در این نظام نوعی مادی کردن اجباری وجود دارد که با اغوا و راز انجام می شود.

هرزه نگاری غذا ی خام و پخته : مفهوم خام و پخته برگرفته از اراء استروس است که از واژه های خام و پخته برای توصیف جهان فرهنگ انسانی استفاده کرده و عمل پختن نماینگر گذار از طبیعت به فرهنگ انسانی است. در واقع گسترش هرزه نگاری اجتماعی با فرهنگ کالایی شده پیوند خورده است.  به طوری که می توان گفت ایماژهای هرزه نگاری اجتماعی بر حسب جزئیات بصری تا چه حد حاد و واقعی اند. ولی از دیگر سو کاملا بدون فرضیه اجتماعی معنا دارند و کاملا غیر واقعی اند. در واقع صنعت فرهنگ برای کسب سود بیشتر هرزه نگاری اجتماعی را از طریق تجرید امر خاص به امر عام گسترش می دهد. گافمن اوج این کالایی شدگی و گسترش هرزه نگاری  را در برنامه های اشپزی تلویزیون می داند که در ان ها تکنیک های مورد استفاده  همان تکنیک های برنامه های هرزه نگاری هستند. در نتیجه می توان گفت که همانطور که گافمن می گوید  رسانه ها رویکرد بیش از حد احساسات برانگیز را در پیش گرفته که شالوده ی هرزه نگاری اجتماعی  و حضور  فراگیر در همه جاست. بنابراین هرزه نگاری اجتماعی تلفیقی از  ویژگی ذاتی چشمان حریص دوربین و درهم تنیدگی دیدزنی دوربین است.

فصل هشتم: سیاست پیش پا افتادگی: زشت به مثابه صحنه پردازی(224-248)

فصل هشتم: فصل پایانی استدلال می کند که تلویزیون پیش افتادگی به جای اینکه متحصرا یک پدیده ی فرهنگی باشد پیامدهای برجسته سیاسی نیز دارد. برای نشان دادن اهمیت نظریات انتقادی رسانه های گروهی در فهم کامل تر ظرفیت های ایدئولوژیک فرهنگ عامیانه از حوادث جهانی مانند یازده سپتامبر جنگ های خلیج فارس و مناقشه ابو غریب در پیوند با انگاره زان بودریار از مفهوم زشت بهره گرفته شده است.

 

درامد: از انجا که در قلمرو رسانه ای گفتمان سیاسی  غیرپاپیش افتاده مبتنی بر نوعی زیبای شناسی شکل گرفته در نتیجه ایماژها زمینه زدایی شده و شناور بر امر عقلانی تسلط یافته و ان را تضعیف می کنند. این سطحی شدن و تهی شدن معنا درونمایه ی کلیدی دیگر اندیشمندان گذشته است:

حمله به شناخت از نظر کراکر

صنت فرهنگ ادورنو

رسانه پیام است مک لوهان

لذا فصل مذکور به دنیال تحلیل های فوق به تاثیرات کلی سیاسی و ایدئولوژیک ایماژهای رسانه ای شده می پردازد. محور بحث ایماژهای بیش از حد واضح شده ی بودریار و کاهش اثر گذاری جیمسون می باشد.  در حقیقت تکثر تصاویر زندگی حقیقی و جزئیات بصری در تلویزیون پیش پا افتادگی  بازنمود ایدئولوژیکی است که اذهان را از مسایل کلیدی مثل قدرت ازادی رهایی منحرف می کند. لذا با استفاده از ایماژها شناخت مورد حمله قرار گرفته است و یکی از ابزاری های ژئوپولتیکی محسوب می شود.  این رخداد از حمله به اسامه بن لادن بعد از واقعه یازده سپتامبر تا رویداد برنامه ریزی شده در بازداشت ملوانان انگلیسی توسط احمدی نژاد را در بر می گیرد.

در قلمرو رسانه های امروز سیاست شکلی شبیه ایمو به خود گرفته است. در جریان دور شدن از گفتمان متانت با استفاده از رسانه این گفتمان به گفتمان  ذتا ساختگی و سطحی مبتنی بر امور شخصی و شهره تبدیل شده این بدان معناست که به جای مقولات سنتی  اندیشه و عقل هم اینک تداعی های  معانی بی نظمی بر حوزه ی عمومی عمومی سلطه یافته اند.  در نتیجه نوعی خوداگاهی کاذب غلبه می یابد که این خوداگاهی به دو طریق محقق می شود: 1- نظم شهرگی نخبه گرایانه ی به نخبگان ارائه می شود که توده ها می توانند به شیوه ای منفعلانه ارزوی ان را داشته باشند. 2- یک رژیم عام ارزش های رسانه ای به وجود امده که بر ماهیت بدیهی ایماژها متکی شده است.

نظام تلویزیونی بر افراد تحمیل نشده است بلکه مولفه ی ان نوعی پذیرش غیرانتقادی محتوای رسانه ها را ترغیب می کند. چرا که در این نظام 1- شهره به خاطر شناخته شده بود بودنش شناخته شده است. 3- کالای مارک دار ارزش دارد چون یک مارک محسوب می شود. 4- گزارش سایر اخبار اهمیت دارد زیرا گزارش شده است.  

به گفته ی لانگر تاثیر ایدئولوژیکی اخبار، پیام های محافظه کارانه ای است که از طریق نمایش جبرگرایی در اختیار عموم می گذارد. افزون بر ان  اخبار نشان می دهد معروفیت شهره ها به دشواری به دست می اید  و بنابراین گرچه می توان  بعضی ازشهره ها را مورد انتقاد قرار داد ولی اصل شهرگی زیر سئوال نمی رود.  در چنین فضایی به راحتی می توان مشکلات کلیدی اجتماعی را به عنوان تصادفات سرنوشت در نظر گرفت تا پیامد کنش های تاریخی و اقتصادی خاص بازیگران.

وضوح بدون شناخت:  جیمسون معتقد است که صنعت بصری اساسا هرزه نگارانه است. و هدفی جز شیفتگی مجذوبانه و بی تفکر ندارد. لذا فیلم های هرزه نگارانه فقط نوعی نیرومند ساز کلیت فیلم ها تلقی می شوند که به از مخاطب می خواهند به جهان همچون یک بدن عریان خیره شود.  بنابراین هدف غائی قالب های رسانه ای انگیزش احساسات و وابستگی بیش از حد به ایماژهاست. در حال حاضر تلویزیون تبدیل به ماشینی برای ساخت پول شده است که در پی ان اندیشه ی اگاهانه ی سیاسی  را مغشوش می کند. بنابرا این می توان گفت که رسانه های گروهی ابزار اجراگر ایدئولوژی تلقی می شوند. این همان توصیف بودریار که « ژرفای زبان،
ژرفای از اغوای زبان شناختی عملکردی کاملا متفاوت که به جای تولید معنا ان را جذب می کند»(
a،1990،budrillard)  در ان معتقد است قلمرو رسانه ای کنونی گفتمان متانت را استعمار کرده است.

کاهش امر حوزه ی عمومی به واسطه ی امر بصری: عرصه ی رسانه ای پوشش خبری و تبلیغات همسو به باهم شناخت را مورد حمله قرار  می دهند. بنابرایت افزایش کمی تصاویر موجب تغییر کیفی می شود. لذا برخلاف بی طرفی ظاهری شکل خاص عکس، مفهوم خاصی را محقق می کند. در نتیجه امر جز به امر کل تبدیل می شود بدین معنی که بازنمود کل رویدادها به واسطه ی ایماژهای بصری یک ایدئولوژی خاص را به وجود می اورد. نمایش اخبار تلویزیونی ساختار اکنده از ارزشی را زیربنای شکل ظاهرا طبیعی این برنامه هاست نادیده می گیرد. بنابراین گفتمان عمومی تا حد زیادی توسط ایماژها و تصاویر استعمار شده است.  در ادامه نویسنده با مثال های از جنگ خلیج فارس،واقعه ی یازده سپتامبر،و زندان ابوغریب نشان می دهد که نظام نشانه ای حاکم شده و تمام تصورات ذهنی را می سازد و به مخاطب بی انکه متوجه باشد خط مشی می دهد. و در پی ان نمی توانند بین دموکراسی به مثابه ی سیستم حکومتی و دموکراسی به مثابه ی گونه ای از سرگرمی تمایز قایل شوند.

نتیجه گیری

تمام اندیشمندان کلیدی مورد بحث در این کتاب به ماهیت عمدتا مجذوب شیفتگی که رسانه ها ایجاد می کنند اذعان دارند. این کتاب در مقابل نظریات عامه گرایان فرهنگی که این شیفتگی ها را در جهت تماما مثبت به کار می گیرد، بر ابعاد منفی مجذوبیت حواس پرت ساز ایجاد شده توسط رسانه ها به خصوص تلویزیون از پیش پا افتادگی تاکید می کند. لذا جامعه ی مورد بحث که حاصل ایماژهای رسانه ای می باشد مبتنی بر احساسات و کنار رفتن عقل سنتی است که در ان واقعیات جعل می شود و احساسات محرومیت انسان ها تسکین داده می شود. فرهنگ حاکم بر چنین جامعه ی مبتنی بر وضوح بازتولید ماشینی است که به گونه ای طراحی شده که هرچیزی را به صورتی سطحی نمایش دهد ولی در عین حال امر اغواگرانه و ناهمخوان را سانسور می کند.