وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

چاه را بیهوده می خوانم

چاه را بیهوده می خوانم


چاه را بیهوده می خوانم، مگر یوسف کجاست؟

آنکه او گم گشته ی این عالم بی انتهاست

گم نمی شد، گر برادر خویشتن را می شناخت

می شناسد خویشتن را هر که از جنس خداست

فاش می گویم نمی آید سراغم عاشقی

هر که عاشق گشت با من، عشق او اندر فناست

خواهش دلدادگی از من، سکوتی بی ریا

هر که با من در سخن گردید، نقشی با ریاست

یوسفم، من مانده ام دور از هیاهوی جهان

تا ببینم روی ماهت، در کجا و ناکجاست

گر چه از گمگشتگانم، با تو هستم تا أبد

نقش نامت بر دل من، در عیان و در خفاست

شاد هستم، گر چه غمگینم، ولی در عمق خویش

هر چه جز او هست، می دانم، که حقا بی بهاست

حسن بشیر- تهران

پنجشنبه- 14/3/1394

آن سفر کرده

آن سفر کرده


خبر آمدنش از همه جا می آید

آن سفر کرده به امید خدا می آید

منتظر باش که با صبح طلوع دل ما

مهدی آل محمد (ص) بخدا می آید

چون پیامبر که حرا مهد طلوعش گردید

با همان قافله از سمت حرا می آید

ما اگر عاشق دلشیفته ی او گردیم

دل هر منتظری همره ما می آید

عاشقی نیست که او را نشناسد به یقین

هر که را عشق نباشد به کجا می آید؟

آخرین جمله که بر دل همه خواهیم نوشت

بهمین زودی چون روز جزا، می آید

حسن بشیر- پنجشنبه

تهران- 14/3/1394

لحظه دیدار

لحظه دیدار


دل در صف است، مانده در این انتظارها

در لحظه های دیدن دلدار یارها

ما بوده ایم عاشق و هرگز نگشته ایم

دلخسته از عبور همه روزگارها

بیهوده نیست با تپش دل، نگار من

مستانه می زند قدم اندر دیارها

تسبیح هر نفس نشود جز به نام تو

آی آخرین سلاله ی پاک نگارها

عمری نگاه من به در آستان توست

آیا شود که بازگشایی قرارها؟

در بیقراریم نه فقط آسمان گریست

خون ریخت چشم عرش از این بیقرارها

شیون بس است، لحظه ی دیدار او رسید

اما هنوز مانده جهان در کنارها

حسن بشیر- چهار شنبه

روز میلاد مهدی موعود (ع)

13/3/1394

هر چه کنی بخود کنی

هر چه کنی بخود کنی


با خبر تو می شوم زنده ولی نمی شوم

زنده، اگر جفا کنی، همره بیوفا شوی

خاک بر آن سری که دل در پس آن نمی رود

دل که فنای تو شود سر به هوای ما شوی

گر صنمم نبوده ای عشق نمی سزد مرا

آنچه مرا نمی سزد، گر تو ز ما جدا شوی

نیک شود برای من هر دو جهان بدون غم

خنده اگر زنی به من با دل من روا شوی

هر چه کنی بخود کنی با دل ما اگر شوی

هر چه بدی در این جهان، هست، از آن رها شوی

حسن بشیر

چهارشنبه- 6/3/1394

هفته «تعطیلی روابط عمومی» یا «بزرگداشت روابط عمومی»

هفته «تعطیلی روابط عمومی» یا «بزرگداشت روابط عمومی»

توجه

بسیار خوشحالم که آنچه که در مورد هفته تعطیلی روابط عمومی ها پیشنهاد شد و البته دلایل آن نیز ارائه شدند که مهترین دلیل آن جمع شدن کارگزاران روابط عمومی ها بدور از جار و جنجال  و همفکری کردن برای خروج از بن بست های موجود در این حوزه مهم ارتباطی بود، برخی از علاقمندان و صاحبت نظران در این زمینه نظراتی را مطرح کرده اند که خود در غنی سازی این گونه مباحث بسیار مؤثر و مفید می باشد. از همه کسانی که در این زمینه مطالبی را به نگارش در آورده اند سپاسگزارم و خیلی ممنون می شوم که دیدگاههای خودشان را در این زمینه برای اینجانب ایمیل فرمایید.

Drhbashir100@gmail.com

با تشکر و احترام

بشیر

هفته «تعطیلی روابط عمومی» یا «بزرگداشت روابط عمومی»

منبع: پیام آنلاین- پنج شنبه, 31 اردیبهشت 1394 13:30

 پیام آنلاین- تیلدا حسینی

امسال از سوی دکتر حسن بشیر نامی آشنا در حوزه ارتباطات و روابط عمومی و استاد ارتباطات بین الملل طرح «هفته تعطیلی روابط عمومی» به جای یک هفته بزرگداشت روابط عمومی، مطرح شد. وی در تشریح این طرح گفته بود: یک هفته، فقط یک هفته، روابط عمومی‌ها در سطح کشور فعالیت‌های تبلیغاتی، خبری و ارتباطی خود را تعطیل کنند و به جای آن به یک امر بسیار مهم بپردازند که مهمترین محورها و دستاوردهای آن بدین شرح است: به جای تبلیغات به بررسی اشکالات، انتقادات و طرح‌های تبلیغاتی و ارتباطی سازمان بپردازند؛ در این وضعیت مدیران سازمان بطور واقعی با مساله ضرورت یا عدم ضرورت روابط عمومی‌ها روبرو شده و به عبارتی با یک «واقع‌گرایی عملیاتی» روبرو خواهند شد؛ جامعه با واقعیت جدیدی روبرو می‌شود و به لزوم یا عدم لزوم تبلیغات پی می‌برد و از همه مهمتر مدیران روابط عمومی فرصت طلایی برای «خودارزیابی» و «خودبازنگری» خواهند یافت.

برنامه‌های  گرامیداشت هفته «ارتباطات و روابط عمومی»  در استان البرز در حالی برگزاری شد که بسیاری از مدیران روابط عمومی دستگاه‌های اجرایی در هیچ یک از برنامه‌ها حضور فعالی نداشتند یا با تأخیر خود را به آخرین دقایق اتمام برنامه رساندند. هفته روابط عمومی گذشت ولی این سؤال به قوت خود باقیست که در این عدم حضور که شاید نشان از عدم هماهنگی لازم بین مدیران و مدیران روابط عمومی؛ عدم استقبال از برگزاری چنین برنامه‌هایی به دلیل کلیشه‌ای و تکراری بودن یا حجم بیش از اندازه کارهای محوله به مدیران روابط عمومی باشد، چه کسی مقصر است؟

خالی از لطف نیست اگر بگویم در هفته‌ای که گذشت توفیق حضور در حداقل دو برنامه مهم «نشست مدیران روابط عمومی با نماینده ولی فقیه در استان البرز» و «نشست ‌هم‌اندیشی  مدیران روابط عمومی با استاندار البرز» را داشتم و شاید بی‌اغراق بگویم از بین بیش از صد دستگاه اجرایی استان البرز 40 نفر هم حضور نداشتند!

بخشی از چرایی پاسخ این سؤال را در تعدد برنامه‌هایی که در هفته قبل سپری کردیم، می‌توانیم بیابیم ولی این، همه ابعاد قضیه نیست. شاید بهتر است از دو منظر به این اتفاق بنگریم. ابتدا از نگاه مدیران و مدیران روابط عمومی به این موضوع نگاه می‌کنیم که مهم‌ترین اصل حضور در چنین برنامه‌هایی را در «مفید و موثر بودن» یک برنامه و خروج از روال کلیشه‌ای و تکراری برنامه‌ها می‌دانند. دوم این که شاید مدیران روابط عمومی زمان لازم برای پرداختن به ارتقاء روحیه و خروج از روال تکراری برنامه کاری و کمی پرداختن به خود را نداشتند! در هر دو حالت هم جای تأسف دارد. جای تأسف دارد اگر برگزارکنندکان یک برنامه هفتگی تمام جوانب را برای ایجاد انگیزه حضور در مهمانان خود در نظر نگرفته باشند و بسیار بیشتر جای تأسف دارد اگر مدیران به مدیران روابط عمومی این فرصت چند ساعته در روز را نداده باشند که کمی با همکاران خود در مجموعه‌ای گسترده‌تر مراوده داشته باشند، از تجربیات هم بهره ببرند و اصلا زمان کوتاهی را فارغ از بار مسئولیت به خود بپردازند.

همه ما داستان هیزم شکنی را که به جنگل رفت و در روز اول دهها درخت را قطع کرد ولی روزهای بعد هر چه می‌گذشت، تعداد درخت‌هایی که قطع می‌کرد رو به کاهش می‌رفت را شنیده‌ایم. همان هیزم شکنی که وقتی به نزد پیر دانایی رفت و علت را جستجو کرد این پاسخ را دریافت کرد که «بعد از اتمام کار روزانه آیا تبر خود را نیز تیز کرده‌ای؟!»

زندگی به اندازه کافی از ما انرژی می‌گیرد، کار همیشه هست و اگر با انرژی مثبت و خلاقانه انجام شود، به قول مولا امیرالمؤمنین علی (ع) بزرگترین تفریح است. اما اگر آخر قصه کار ما قصه مرد هیزم‌شکن باشد، کم‌کم انرژی تحلیل می‌رود و کیفیت کار افت می‌کند گرچه ممکن است کمیت کار افزایش یابد. کمی پرداختن به روحیه خود، درواقع حکم تیز کردن تبر است. تبر یک هیزم‌شکن ابزار کارش است و ابزار یک  مدیر روابط عمومی روحیه و شخصیت اوست؛ چرا که وی خارج از محیط اداره یا سازمان نیز همچنان نماینده و سخنگوی سازمان متبوع خود است و حتی در ابراز کوچکترین نقطه نظرات نیز باید جانب احتیاط را رعایت کند مبادا سوء برداشت یا سوء تعبیری از سخنان یا رفتار وی شود.

به نظر شما وقتی چنین فردی که در همه جا و همه شرایط اتیکت سازمان خود را به پیشانی دارد، بار مسئولیت همه اسرار و اطلاعات یک دستگاه را به دوش می‌کشد و در مقابل انتظاراتی که جامعه، مدیر و اعضای سازمان در قبال این شأن و منزلت از وی دارند، وفادارانه سر تعظیم فرو می‌آورد، به یک روز در هفته یا یک هفته در سال نیاز دارد تا از زیر بار همه این فشارها قد راست کند؟ از منظر دیگری به کار خود نظر کند؟ با سایر اعضای خانواده روابط عمومی استان آشنا شود، یا خیر؟!

با رصد برنامه‌های در نظر گرفته شده برای مدیران روابط عمومی استان البرز از خود این سؤال را پرسیدم که: قرار بود در محفلی دوستانه مدیران روابط عمومی ساعتی کنار هم اصل «همدلی و همزبانی» را مرور کنند، اما آنها حتی نتوانستند لحظه‌ای از پشت میز خود غیبت کنند؛ وای به روزی که از آنها درخواست می‌شد یک هفته واحد روابط عمومی به صورت نمادین و هدفمند از انجام کارهای روابط عمومی خودداری کند!‌

 به نظر می‌رسد اگر در این هفته دو «طرح تعطیلی روابط عمومی» و «بزرگداشت روابط عمومی» به گونه‌ای عملیاتی‌تر تلفیق می‌شد که از یکسو واحد روابط عمومی دستگاههای اجرایی به قول دکتر بشیر فقط یک هفته را به بازنگری، ارتقاء روحیه و از همه مهمتر تأثیرگذاری بیشتر جایگاه روابط عمومی‌ در سازمان و جامعه می‌پرداختند و از آن سو با تدوین برنامه‌های آموزشی، مفرح و هدفمندتر این بزرگداشت هر چه باشکوه‌تر برگزار می‌شد که خستگی یک سال کاری از دوش آنها برداشته می‌شد، شرایط ایده‌آل‌تری برای بهره‌مندی از این هفته ملی فراهم می‌شد.

لینک:

http://payamonline.net/city/item/3709-2015-05-22-22-01-37

 

«نفاق» کورترین گره انسان معاصر

«نفاق» کورترین گره انسان معاصر

 

دکتر حسن بشیر

 

انسان با اعضای بدن خود روابطی دارد که تکوینی است. اختیاری در تغییر این روابط ندارد. اما قلب چیز دیگری است. تنها قلب است که می تواند روابطش را با انسان تنظیم کند. کم و زیاد کند. عمیقتر سازد و یا کلا قطع نماید. در این زمینه حرکت و تپش قلب تنها بخش بسیار کوچکی از این روابط را اشغال می کند. گوئی که تنها موجود زنده در کنار انسان که همراه و همراز وی است، همین قلب است. قلب است که می تواند انسان را به جاده حقیقت رهنمون سازد. اصلا قلب است که حقیقت اشیاء را می بیند و به انسان می شناساند. عقل در مصاف قلب کودکی بیش نیست. قلب حقیقت را در می یابد و عقل به تمییز آن با سایر اشیاء بر می خیزد. تفاوت گذاشتن میان راهها با عقل است، اما قلب سازنده راه است. عقل در مسیر جاده های  زمینی به  حرکت در می آید و راههای آسمانی را می شکافد، اما قلب اصل "حرکت" و روح "پرواز" است.

راستی قلب چیست؟

عضوی کوچک در سینه انسان، یا وجودی کامل که سایه به سایه انسان قدم بر می دارد، رشد می کند، تکامل می یابد و قبل از مرگ انسان یا همزمان با مرگ وی میمیرد. بسیارند کسانیکه قبل از مرگ خود، قلب آنان مرده است. و عقل آنان گر چه هنوز در جولان است، اما به بیراهه می رود. مگر عقل شیطانی از جنس عقل کلی نیست؟ تنها تفاوت آن با عقل رحمانی در این است که همگام و همراه قلب نیست.

قلب آئینه فطرت است. اصلا همه فطرت است. و لذا هیچگاه به بیراهه نمی رود. پاکی راه از پاکی قلب آراسته می شود و شفافیت قلب لطافت راه را می سازد.

قلب است که عاشقان را می لرزاند و لرزش قلب است که عشق را می زاید. آنانکه قلب و عقلشان با یکدیگر عقد برادری بسته اند، راه را می یابند و کسانیکه کینه و دشمنی میان عقل و قلبشان رخنه یافته است، در وادی ظلمت گمراهند. ظلمتی که نه با نور عقل زدوده می شود و نه با عظمت قلب، شکسته می شود. ظلمتی که انسان را به تاریکی ها می کشاند و او را در وادی تنهائی رها می سازد. و چه دردناک است که انسان از همه جا بریده شود. حتی از خودش و از قلبش و از درونش.

قلبی که جایگاه و خاستگاه فطرت است چگونه می شود که به پایگاه ظلمت و تاریکی تبدیل می شود؟

ظلمتی که فطرت را به اعماق خود فرو می برد و عقل انسان را به تسخیر خود در می آورد و انسان را اسیر خواسته ها می کند.

کلید راز این ظلمت در "نفاق" نهفته است. در حقیقت از همه تاریکی ها تاریکتر نفاق است که قلب را بیش از هر خاموشی دیگر خاموشتر و مرده تر می کند.

نفاق و ریا چیز عجیبی است. تنها صفتی است که می تواند میان انسان وقلب او فاصله حقیقی بیندازد. عقل را نیز در این حالت اختیاری نیست. به کودکی می ماند که تنها در گوشه ای نگران می ایستد و به ترفندهای آن می نگرد و بر خود می لرزد.

آرام و ظریف با قلب انسان طرح دوستی می ریزد. تنها چهار گام در طرح این دوستی بر می دارد و خانه نشین می شود. وجودی می شود که خودی انسان را از خودش می گیرد و جای آن می نشیند.

اولین گام در این دوستی "حقیقت" است که مسخ می شود. حقایق به چیز دیگری تبدیل می گردند. در این مرحله است که انسان خود سازنده حقایق مجازی خواهد بود. حقایقی که در هیچ عرصه ای وجود ندارند. حقایقی پر از تهی. حتی وجود در آنها رخنه نکرده است تا چیزی گردند. خیالی باطل که تار و پودش از وهم و تصوری است که زائیده هیچ است. زائیده شدن ایسم ها و ایده های مختلف که با راه فطرت میانه ای ندارند از نتایج همین مرحله است.

این مرحله، مرحله ایست که در آن نگاه انسان تغییر می کند. کم کم با خودش فاصله می گیرد. نور، دیگر راهنمای دیدن او نیست. ظلمت است که دست او را می گیرد و بهر سمتی که می خواهد می کشاند.

گام دوم در این دوستی، "هویت" انسان است که دگرگون می شود. هویتی که محصول فطرت و دین و فرهنگ وعلم است به کناری گذاشته می شود. دوستی عمیقتر در این مرحله هویت انسان را لگدکوب می کند و بتدریج به نیستی و تباهی می کشاند.

هویت جدیدی در این گام بر انسان پوشانده می شود. هویت جدید پوششی می گردد که بر قلب و عقل و جوارح انسان سایه می افکند و آنها را از سرچشمه نور و منبع حقیقت دور می سازد. الینه شدن انسان و بدور افتادن وی از هویت خود در این مرحله شکل می گیرد. انسان به چنان موجودی تبدیل می شود که حتی دیگر برای خودش شناخته شدنی نیست. تعامل عقل و قلب و انسان در این مرحله کاملا مختل می شود. عقل نه حریف قلب می شود و نه انسان حریف هر دو. و هر سه اسیر در عرصه تن.

گام سوم در این دوستی "حرکت" انسان است که به کنترل در می آید. انسان در این وضعیت به عروسکی می ماند که اختیار حرکت ندارد. دیگری است که او را به حرکت وامیدارد. در این مرحله است که عمل، هر گونه عمل، که ریشه در حرکت دارد، از آن انسان نیست. انسان این گام، نماز را در آینه دیگران به قیام می برد. و زهد و سختی را برای رضای دیگران بر خود هموار می کند و ترک لذات را برای شیرینی کام دیگران بر می گزیند. حرکت که حیات انسان در گرو آن است، به سکونی متحرک تبدیل می شود که انسان را در این تحرک نیز اختیاری نیست. انسان این مرحله خود به ظلمت تبدیل می شود. ظلمتی می شود که دیگران را در خود دفن می کند. به قبرستانی تبدیل می شود که بوی تعفن آن همه روح و تن را تسخیر می کند. مردابی می شود که هیچ موجود زنده ای نمی تواند در آن طاقت حیات داشته باشد. چراغ حیات قلب، در این مرحله خاموش می شود. و انسان در درون لایه های ظلمات، به ظلمت ابدی می پیوندد.

در این مرحله است که "خدا" نیز ذبح می شود. خدا، برای انسان، حتی چیز دیگری نیست که در کنار دیگران قرار گیرد. خدایی که خود خالق است، حتی در جایگاه مخلوق نمی نشیند تا شایسته توجه گردد. مخلوقات جای خالق را می گیرند.

و چه درد آور است انسانی که فرشتگان به سجده او بر می خیزند خود به دیگران سجده کند. خدای را به فراموشی بسپرد و مخلوق را در جای او بنشاند. ریشه های وصل خود با خدای را با دستان خود قطع کند و حیات خود را به دست نیستی و تباهی بسپرد.

گام چهارم در این دوستی "رابطه" است که فرو می ریزد. رابطه انسان با قلبش که چراغ راهنمای رابطه او با خداوند است. فرو ریختن دیوار این رابطه، فرو ریختن انسانیت انسان است. در این مرحله انسان موجود دیگری است. با خود نیز فاصله گرفته است. نه او قلبش را می شناسد و نه قلبش او را. رابطه او با دیگران نیز از جنس مجاز است. حقیقت و واقعیت در آن راهی نمی یابند. عصر جدائی انسان از خود و خدا از همین زمان آغاز می گردد. چراغهای رابطه در این عصر همه خاموشند. انسان این عصر چراغ خاموش در بیراهه ها می تازد. نیستی همچون خوره ای وجود او را می جود و در خود می بلعد. مرگ انسان تنها پایان حیات وی در این جهان نیست.  جهان دیگر نیز مرگ مکرری به سراغ او می رود که هرگز رنگ حیات را بخود نخواهد دید.

نفاق کورترین گره انسان عصر کنونی است.