وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

مصاحبه درباره ششمین کنفرانس روابط عمومی ایران

در گفتگو با دکتر حسن بشیر دبیر کمیته علمی
 کمیته علمی نقش اساسی در پیشبرد اهداف علمی کنفرانس دارد 

 

http://www.iranpr.org/docs/article-pr/defaultnews.asp?id=1208

اساتید من-۹

9- اساتید من: بقیه از دانشگاه مشهد

حسن بشیر

17 شهریور 1389

امروز روز 17 شهریور است. روزی بیاد ماندنی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران. کشتار رژیم شاه در آن روز چهره وحشیانه و استبدادی آن را بیش از پیش بر ملا کرد. ساواک در این زمینه قطعا نقش مهمی را عهده دار بوده. خاطره ای که در اینجا می آید، از خاطرات مربوط به دوستانی است که به دست ساواک شکنجه شدند و تاریخ زندگی آنها به گونه ای دیگر رقم خورد. البته باز هم از ظلم و ستم و خونخواری ساواک خواهم گفت. از خاطراتی که خودم در این زمینه درگیر بودم.

توجه: در همین آغاز کلام، به این نکته اشاره می کنم که به دلیل اینکه با افرادیکه در اینجا نام خواهم برد هماهنگی لازم برای درج نام کامل آنها نکرده ام، و اخلاق نوشتاری و پژوهشی اقتضاء می کند که قبلا باید این اجازه گرفته شود، بنابراین به شکل غیر مشخص از آنها نام برده خواهد شد. مگر در مواردی که ذکر نام مشکلی از این جهت نداشته باشد.

سالهای پنجاه شمسی به بعد سالهای پر تنش و حساسی در تاریخ معاصر ایران می باشند. در آن سالها هم فعالیت سیاسی و مبارزاتی مردم ایران و از جمله دانشگاهها و هم فشار و وحشت ساواک و دولت پهلوی از مردم به شدت افزایش یافته بودند. دانشگاهها در این زمینه نقش مهمی داشتند. روحانیون نیز با حضور وسیع خود در سطح کشور، به ویژه در مراسم مختلف، از فرصت استفاده کرده و مبارزه بر علیه رژیم را تشدید می کردند. پیام های امام خمینی (ره) از نجف تاثیرات فراوانی بر جهت گیری مبارزات اسلامی در کشور داشت. آگاهی های عمومی ایجاد شده در این زمینه، فراتر از تبلیغات دستگاههای دولتی بر علیه اسلام، امام، روحانیت و کلا مبارزات و مخالفت های صورت گرفته بر علیه رژیم بود. در چنین دورانی، دوست همکلاسی به نام «ج.م» داشتم که در مراحل پایانی دوران متوسطه در مدرسه، کاری کارستان در آن زمان انجام داده بود که ساواک در بدر به دنبال عامل آن بود که بهر حال نهایتا کشف کرد و دستگیر نمود. این فرد، در یکی از کلاس های مدرسه عکس شاه را چپه آویزان کرده بود. عکس را سرته کرده بود و این کار، در آن زمان، آنهم در یک مدرسه، واقعا کار پر خطری بود. مدیر و سایر اعضای مدرسه در بدر به دنبال عامل این حرکت بودند ولی نتوانسته بودند وی را پیدا کنند. بهر حال ساواک در این زمینه دست بکار شد و وی را شناسائی و دستگیر کرد. وی در تهران این کار را کرده بود و ما در مشهد در همان سال 1351-1350 مشغول تحصیل در دانشگاه بودیم. ساواک «م. ج» را دستگیر و تحت شکنجه قرار داد که حتما تو این کار را بتنهایی انجام نداده ای و باید بقیه دوستان خود را معرفی کنی. حتما گروهی پشت سر تو قرار دارند. شکنجه و فشار گویا در حدی بودند که طرف قدرت مقاومت را از دست می دهد، و نام همه دوستان مدرسه ای خود را که حتی در دانشگاههای دیگر تحصیل می کردند و از او دور بودند، به ساواک می گوید. از جمله حداقل سه نفر به نام های «ب. ع»، «ر. ع» و «ف. ح» که هر سه در دانشگاه مشهد تازه قبول شده و مشغول تحصیل بودند. اصلا این افراد حتی در آن زمان روحشان از کاری که «م. ج» انجام داده بود خبردار نبود. اما بهر حال طرف گفته بود که این افراد دوستان من هستند. ساواک بدون هیچ تاملی همه این افراد را دستگیر کرد. جالب توجه این است که من نیز یکی از همین دوستانی بودم که در دوران مدرسه با نامبرده همکلاسی بودم، اما به قول خودش پس از چند سال که از آن حادثه گذشته بود و وی را در تهران دیدم، می گفت فلانی باور کن اسم تو از صفحه ذهنم کاملا محو شده بود و الا حتما اسمت را می گفتم. نمی دانم چی شد که اصلا فراموشت کرده بودم. و نمی دانم که این فراموشی به نفع یا به ضررم بود. چون بهر حال برخی از آنانکه توسط ساواک زندانی و شکنجه شده بودند، بعدا زندگی آنان دگرگون شد، و برخی هم اکنون در مراکز بسیار حساس کشور هستند و دارای مسئولیتی بالا. شاید این مساله به آنها کمک کرده باشد. شاید.

بهر حال، مدتی این افراد زیر شکنجه ساواک قرار گرفتند و زندانی شدند. بالاخره ساواک متوجه می شود که موضوع اصلا، وجود گروه سیاسی و فعالیت مشترک بر علیه دولت و از این قبیل مسائل نیست و کم کم این افراد را آزاد می کند. در میان این افراد، آقای «ح. ف» فرد نازنینی بود که پدر روحانی داشت که در بازار فرش فروشهای تهران منزلی قدیمی داشتند که بنده نیز به لحاظ دوستی زیادی که با نامبرده داشتم چند باری به منزل وی دعوت شده بودم. این فرد به شدت از اقدام ساواک ناراحت و این عمل تاثیرات روحی فراوانی بر وی گذاشته بود. از این پس حادثه دیگری را به یاد خواهم آورد که بیشترین تاثیر را بر همین فرد داشت و کلا زندگی وی را از این رو به آن رو کرد.

در روزهای پایانی سال 51-1350 بود که من چند ماهی به خوابگاه دانشگاه مشهد رفته بودم و بیشتر از همه خود را برای امتحان کنکور بعدی آماده می کردم. همانگونه که قبلا نیز اشاره کرده ام، از اتاق کمتر خارج می شدم و بجز برای کارهای ضروری وقت خود را صرف مطالعه و درس خواندن می گذراندم. عصر یکی از روزهای پنجشنبه که معمولا یکی دو اتوبوس دانشگاه از خوابگاه، دانشجویان را به نزدیک حرم مطهر ثامن الائمه (ع) می بردند، آقای «ح. ف» مثل همیشه که روزهای پنجشنبه به زیارت امام رضا (ع) می رفتیم، به اتاق من آمد که فلانی امروز بیا با اتوبوس دانشگاه به حرم برویم. نمی دانم که به چه دلیل بود که آن روز نتوانستم با وی بروم و کلا توفیق زیارت نصیبم نشد. معمول بود که همیشه در شب های جمعه به زیارت می رفتیم و در مسجد گوهر شاد با دوستان نزدیک، با هم گعده می کردیم و زیارت می خواندیم، یا مشغول صحبت های مختلف می شدیم. این کار هفتگی ما بود. اما آن هفته هنوز برای من روشن نیست که چرا و چگونه شد که نرفتم. بهر حال آقای «ح. ف» با اتوبوس دانشگاه به سوی حرم رفت. در بین راه یا نزدیک حرم، گویا دانشجویان آن اتوبوس شعارهایی را بر علیه رژیم می دهند و برخی پیاده می شوند و فرار می کنند اما دوست ما «ح. ف» که کمی نیز سنگین وزن بود، می ماند و به قول خودش که من وارد ماجرا نشده بودم، تصور می کرد که کاری به کار وی ندارند. مخصوصا اینکه چند ماه پیش به دلیل همان افشاگری ناخواسته آقای «ج. م» زندانی شده بود و ساواک متوجه شده بود که وی از گروه خاص سیاسی یا اصلا آدم سیاسی نیست. بهر حال نیروهای امنیتی فرا می رسند و برخی از دانشجویان را دستگیر می کنند از جمله همین دوست ما آقای «ح. ف». عجب روزگاری است. باز هم گویا خدا می خواست از این دستگیری ها رهایی یابم. اگر رفته بودم معلوم نبود که زندگی ما دچار چه تحولی می شد. بهر حال طرف را گرفتند.تلاش ها برای رهایی وی از دست ساواک آغاز شد. اما این بار وی در اتوبوسی بود که دانشجویان آن شعار بر علیه رژیم می دادند، و ساواک می گفت معلوم نیست که این فرد چه نقشی را در آن بازی می کرده است و باید این مساله روشن شود. بهر حال این حادثه باعث شد که فرد مزبور مدتی تحت شکنجه ساواک قرار گیرد و بالاخره با روحی افسرده و مضطرب آزاد شود. به یاد دارم، وقتی نامبرده به مشهد برگشته بود، دیگر نه توان درس خواندن در دانشگاه داشت نه توان زندگی کردن با سایر دانشجویان. تحصیل دانشگاهی را از همان زمان ترک کرد و همچون پدر گرامی اش که شخصیت معروفی از نظر فضل و علم و اخلاق بودند، راهی حوزه شد. هم اکنون، این دوست گرامی یکی از روحانیون خوب حوزه اند. بنظرم می رسد که پدر نامبرده از اول نیز مایل بود که تنها فرزند ذکور وی همان راه پدر را ادامه دهد اما پسر در آغاز نخواسته بود، اما حوادث روزگار وی را متقاعد کرده بود که اگر از همان اول به سخن پدر گوش می داد عاقبت به خیری بیشتری داشت. زندگی انسان، گاهی دستخوش مسائل عجیبی می شود. گویی از همان آغاز، پایان آن مشخص است اما انسان تلاش های مذبوحانه ای می کند که آن را تغییر دهد. در اینجاست که علیرغم تلاش باید توکل بر خدا نمود. علیرغم فعالیت، زندگی را به او سپرد. اوست که قطعا هر آنچه که به صلاح ماست، ما را به آن رهنمون خواهد کرد و چه بسا در همین راه است که بسیاری از همان چیزهای ثابتی که برای ما ترسیم شده، تغییر یابند. خدایا، دست ما را در همه احوال بگیر که به شدت ناتوانیم.

اساتید من-۸

8- اساتید من: بقیه از دانشگاه مشهد

حسن بشیر

تهران- 15 مرداد 1389

در همان زمان نسبتا کوتاهی که دانشجوی دانشگاه مشهد بودم، از دانشگاه و کلا دوران دانشجویی در شهر مقدس مشهد خاطرات زیادی دارم، اما در این رابطه فقط به چند خاطره ای که فکر می کنم ارزش گفتن دارند با خوانندگان محترم در میان می گذارم.

خاطره اول:

روزی که به مشهد رفتم، با خودم خرت و پرت هایی داشتم که برای خواب و استراحت بودند و کمی هم لباس. بخوبی یاد دارم که با تاکسی می خواستم به جایی بروم که می دانستم، تا اینکه روزهای بعد برای ثبت نام به دانشگاه مشهد بروم. از تاکسی که پیاده شدم فقط کیف دستی ام با خودم بود. پول تاکسی را همان زمان که داخل تاکسی بودم پرداخت کردم و پیاده شدم تا بقیه وسایلم را از صندوق عقب ماشین بردارم. اما تاکسی به سرعت حرکت کرد. هاج و واج مانده بودم. وسایلم همه بر باد رفته بودند. نمی دانستم چکار کنم. صبح بود و دلشکسته بودم. زدم به سوی حرم ثامن الائمه (ع). زیارت خواندم. دعا کردم و درخواست وسایلم را نمودم. آن زمان جوانی بودم که هر چه از زندگی داشت همان وسایل بود و لا غیر. می توانستم دوباره از پدر و مادر خواهش کنم که بهر شکلی جبران کنند، اما به غرورم بر می خورد. بهر حال جوانی و غرور اگر با هم نباشند باعث تعجب است. از حرم بیرون رفتم. بیرون صحن چشمم به تابلوی افتاد که در مورد «اشیاء مفقوده» بود. دفتری در کنار صحن بودکه اشیاء مفقوده در آنجا نگهداری می شدند. به سوی آن رفتم اما با کمال نا امیدی. فکر می کردم که راننده تاکسی عمداً وسایلم را برده است. مگر می شود که فراموش کند و حرکت نماید؟ بهر حال رفتم و سوال کردم. در کمال تعجب دیدم که وسایلم در گوشه ای از همان دفتر است. با خوشحالی به مسئول دفتر گفتم وسایلم همین هاست و ایشان نیز با یکی دو سوال کردن، پذیرفت. خیلی خوشحال شدم. در آن زمان احساس کردم مثل اینکه همه دنیا را به من داده بودند. کاش آن لحظه ای که در حرم بودم چیز دیگری از آقا امام رضا (ع) می خواستم. کاش. اما چه می شود کرد که انسان همیشه به دنبال همان چیزهایی است که تصور می کند گمشدهایی هستند که زندگی اش را سروسامان می دهند. آنهم در همین چند روز خاکی. کم اند آنهایی که فراتر از این می روند. و همین کم ها هستند که باعث نگه داشتن آبروی جهانیان می شوند.

از خودم خجالت کشیدم که نسبت به آن راننده تاکسی عجولانه قضاوت کرده بودم. در حالیکه آن راننده گویا اصلا متوجه نشده بود. ولی وقتی که متوجه وسایل می شود به دفتر اشیاء مفقوده مراجعه می کند و به آنجا می سپارد. اولین درس زندگی را در همان جا یاد گرفتم که قضاوت عجولانه نکنم. کمی با صبر و حوصله به زندگی و جریانهای آن نگاه کنم. انسان ها را به گونه ای دیگر ببینم. نه اینکه خود را به ساده لوحی بزنم. خیر. اما انسانها واقعا دنیای عجیبی هستند. انسان ها در هر لحظه می توانند چیزی باشند که قبلا نبوده اند. و این دریافت از زندگی برای من کشف بزرگی بود.

از همان روز تا کنون، هر گاه در یک تاکسی سوار می شوم و وسایلی با خود یا در صندوق عقب ماشین دارم تا همه وسایل را از ماشین خارج نکنم بهیچ وجه پول راننده را نمی دهم. می گویند «التجربه فوق العلم» (تجربه بالاتر از علم است). واقعاً همینطور است و من این تجربه کوچک را بر دنیایی از علم بدون تجربه ترجیح می دهم.

کدهای اخلاقی استاد

آدرس مطلب کدهای اخلاقی در خبرگزاری مهر  

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1141220

اساتید من-7

7- اساتید من: دانشگاه مشهد

حسن بشیر

7 مرداد ماه 1389

دانشگاه مشهد اولین دانشگاهی بود که پس از گرفتن دیپلم وارد آن شدم. سالهای 51-1350، یعنی همان سالهایی بود که دکتر شریعتی در مشهد و به ویژه دانشکده ادبیات آن به شدت مطرح شده بود. یعنی همان سالی که برای اولین بار در کشور طرح ویژه پذیرش کلی دانشجویان بدون تفکیک رشته ای آنها از کنگور و سپس تفکیک آنها بر مبنای معدل و اعزام آنها به دانشکده های مختلف اجرا گردید. این طرح برای یکبار در همان سال انجام و چراغ آن برای همیشه خاموش گشت و طرح کلا متوقف شد، اما این طرح حداقل اثرات خودش را بر زندگی خیلی از دانشجویان آن سال، از جمله خود من گذاشت. در همین سال بود که برخی از افراد مانند دکتر فتاحی که مدتی نماینده مشهد بود نیز حضور داشتند. دانشجویان در این طرحی که به «علوم پایه» معروف شده بود، باید یک سال تلاش می کردند و درس می خواندند و بر مبنای معدل آنها به دانشکده های مختلف در دانشگاه مشهد تقسیم می شدند. من نیز همراه حدود 400 نفر دیگر در همین راه قدم بر می داشتم، غافل از اینکه وارد کردن 400 نفر در یک مسابقه ناخواسته، که قبلا در امتحان کنکور تاوانش را داده اند، معلوم نیست که به چه نتیجه ای منجر گردد. بهر حال، ما نیز وارد این گود شدیم و مسابقه را آغاز کردیم. پایان سال، برای من خیلی خوشایند نبود. یکی از رشته های تازه تاسیس، یعنی حدود 39 سال پیش، رشته تغذیه بود که می شود گفت تازه در کشور راه اندازی شده بود. البته اطلاع کافی از این ندارم که آیا این رشته در دانشگاه تهران نیز در همان زمان وجود داشت یا خیر، اما در مشهد آن زمان می گفتند که به تازگی راه افتاده است. معدل من به گونه ای بود که می توان گفت در آن دانشکده می توانستم ثبت نام کنم. اما، امان از گفتگوهای جنبی که بهر حال بی تاثیر نیستند. خدا نکند آدم در عین جوانی و بی تجربگی، با آدمهایی نیز مشورت کند، یا حرف ها و حدیث های افرادی را گوش کند که اشراف کامل بر مسائل جاری ندارند، اما قدرت کافی برای اعمال نفوذ دارند. همه گفتند که این رشته یعنی اینکه شما در آینده یک «آشپز درسخوانده» می شوید. همین. و همین جمله، تاثیر خودش را گذاشت تا دوباره در خوابگاه دانشگاه مشهد، در اتاق را بر خودم ببندم و گاهی بجز، برای نماز در مسجد دانشگاه یا خوردن غذا در رستوان آن، از اتاق خارج نشوم و چندماهی را به آماده کردن خودم برای کنگور بعدی صرف کنم.

از دوره تحصیل در دانشگاه مشهد، بجز نام دو استاد که یکی «دکتر رکنی» و دیگری آقای «اشرف» که اولی استاد ادبیات و دیگری مدرس «فیزیک» بودند نام دیگری به خاطر ندارم. البته «دکتر سلاجقه» که گویا طراح همین دوره «علوم پایه» بود نیز به یاد دارم که استاد مستقیم بنده نبود، اما بیشترین نقش را در تغییر مسیر من و بسیاری از دانشجویان دیگر داشت. مدتی پیش از دکتر یاسینی که یکی از معروفترین دندان پزشکان کشور است شنیدم که دکتر سلاجقه هنوز در قید حیات اند و در تهران زندگی می کنند.

دکتر رکنی را نیز چند سال پیش در کتابخانه آستان قدس رضوی زیارت کردم و به ایشان به عنوان استاد پیشین بنده ادای احترام لازم را کردم. وی پس از بازنشتگی، در کتابخانه مزبور شاغل شده بود تا از علم و اندیشه او استفاده شود. امیدوارم که همیشه سالم و سرزنده باشند. به یاد دارم که بخوبی درس ادبیات فارسی را تدریس می کرد. وی استاد معروف دانشکده ادبیات مشهد بود. شخصیتی محترم، با اخلاق، با ادب و خوشرو. اما سختگیر، مانند همه اندیشمندان سنتی که اصولی را دارا بودند و هستند و هر روز با هر بادی به این سو و آن سو نمی چرخند.

آقای «اشرف» مدرس درس فیزیک، فوق لیسانس داشت. استادی بود بسیار مومن و در آن زمان انقلابی. به شدت به مسائل دینی مقید بود و افکار انقلابی و روشن خود را گاه گاهی ابراز می کرد. اما بدون آن نیز پیدا بود که فردی معتقد و مومن بود. نمی دانم که اکنون کجاست و یا هنوز در قید حیات است یا نه. خدا به وی جزای خیر بدهد که ما را همچنان به اخلاق اسلامی و اعتقادات دینی پایندتر می کرد.

از آن سالها نیز آنچه که بخوبی به یاد دارم، سرمای عجیب و غیرمنتظره ای بود که در زمستان بر سر مشهد و مشهد نشینان نازل شد. در آغاز تحصیل اتاقی را در یک خانه ای در یکی از کوچه های تقریبا متصل به میدان سراب (میدان سعدی) که نزدیک دانشگاه مشهد بود گرفته بودم. زمستان بود و سرد و من نیز در یکی از همان روزها، در آغاز صبح، از خانه بیرون آمدم تا قدم زنان به دانشگاه بروم. دانشکده های علوم و پزشکی و ادبیات از همدیگر دور نبودند و با یکی دو خیابان از همدیگر جدا می شدند. از میدان سراب تا آنجا نیز بیش از 5 دقیقه پیاده روی نبود. از خانه بیرون زدم و کوچه ی منتهی به میدان سراب را طی کردم. هوا به شدت سرد بود. حدود 31 درجه زیر صفر. به سختی راه می رفتم. در حقیقت می لرزیدم و می رفتم.

برگ ها و شاخه های درختان خیابان همه قندیل بسته بودند و یخ همه جا را گرفته بود. برف زیادی بود و سرما بیداد می کرد. نتوانستم جلوتر از میدان سراب بروم. مجبور شدم به سرعت به خانه برگردم. سرما بیش از طاقت من بود. بعدها شنیدم که این درجه از حرارت کمتر سراغ مشهد آمده بود و آن سال، یکی از سالهای استثنائی در این زمینه بود. بهر حال به خانه برگشتم و قید دانشگاه را زدم. روز بعد که به دانشگاه رفتم، مطلع شدم که کلا دانشگاه به دلیل همان سرما تعطیل شده بود و من تا آن لحظه نمی دانستم. آن روزها نه کامپیوتر بود و نه اینترنت که به سرعت امروز از مسائل جاری آگاه شویم. اگر هم خانه ای که در آن بودم تلفن نیز داشت، روی آن را نداشتم که به صاحب خانه بگویم که اجازه بدهد از تلفن استفاده کنم. بهر حال من تنها یک اتاق کوچکی اجاره کرده بودم و دیگر هیچ. اگر هم می خواستم با پدر و مادر تلفن کنم از تلفن های بیرون خانه استفاده می کردم. اکنون که به آن سالها نگاه می کنم، تحولات ارتباطی را بیشتر و بهتر درک می کنم. نه اینکه امروز همه چیز از این نظر روبراه و به روز است، اما قدر امروز را باید دانست.

باز هم از مشهد و دانشگاه مشهد و زمانی که در مشهد بودم کمی بیشتر از این خواهم گفت. این یادداشت ها خود نوعی از بازتولید خود در طی زمان است. بازنمایی گذشته است که هم اکنون به گونه ای دیگر، در حال تولید است. امیدوارم که اگر هم این یادداشت ها خوانندگانی داشته باشد، باعث خستگی و ملال آنها نشود. بهر حال همانگونه که قبلا در مقاله ای گفته بودم وبلاگ حیات خلوت انسانهای کنونی است، در همین حیات خلوت با خودم صحبت می کنم. خودم را برای خودم بازگو می کنم و در این محاوره درونی، بدیهی است هستند کسانی که می توانند به برکت این فضای مجازی به این حیات خلوت راه پیدا کنند و از این محاوره نهانی و درونی آگاه شوند. امیدوارم که خلوت مرا در این حیات خلوت خراب نکنند و چینی نازک تنهایی من را، به قول سهراب، نشکنند. این روزها، بر خلاف همه دورانها، به شدت شکستنی شده است. خدا به خیر کند.

ایرانیان دخالت بیگانگان را نمی پذیرند

رسانه های بیگانه: قرائتی با تحلیل گفتمانی

«ایرانیان دخالت بیگانگان را نمی پذیرند»

حسن بشیر

عضو هیات علمی دانشگاه و استاد ارتباطات بین الملل

  منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات- شهریور ماه 1389                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              

آنانکه به دنبال نوشته های غربی ها در مورد ایران هستند، استیون کینزر (STEPHEN KINZER) را بخوبی می شناسند. وی در سالهای گذشته یکی از معروفترین کتاب ها در مورد «شاه» به نام «همة مردان شاه» را نوشت. کتاب های دیگر وی از جمله: «آیندة ایران، ترکیه و آمریکا» و «سرنگونی» می باشند. نامبرده به تازگی از ایران بازدید کرده است و مقاله قابل توجهی درباره اوضاع ایران نوشته است. وی در این مقاله تلاش نموده که ماهیت وضعیت حاکم بر ایران و ایرانیان پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری را ترسیم کند. گر چه هنوز وی ماجرا را خاتمه یافته نمی بیند، اما گفته هایی در رابطه با آنچه که گذشته است دارد که می تواند از جنبه های مختلف مورد توجه قرار گیرد.

ادامه مطلب ...

اسلام هراسی: مقدمه ای برای ایران هراسی

رسانه های بیگانه: قرائتی با تحلیل گفتمانی

«اسلام هراسی: مقدمه ای برای ایران هراسی»

حسن بشیر

عضو هیئت علمی دانشگاه و استاد ارتباطات بین الملل

منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات- مرداد ماه 1389

مقدمه:

اسلاموفوبیا (Islamophobia) (اسلام هراسی-ترس از اسلام) مفهومی است که به ترس و پیش داوری و تبعیض غیر عقلانی در برابر اسلام و مسلمانان اشاره دارد(Freedman, 2001:121).  گر چه سابقه این اصطلاح به دهه 1980 باز می‌گردد، اما پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 استفادة بیشتری از این اصطلاح شد. موسسه رانیمد تراست در انگلیس، که به امر تبعیض و نفرت در این کشور می‌پردازد، در 1997 اسلام‌هراسی را ترس و نفرت از اسلام و بنابراین، ترس و نفرت از همه مسلمانان تعریف کرد و ابراز داشت که این اصطلاح بر تبعیض و طرد مسلمانان از زندگی اقتصادی، اجتماعی و عمومی کشور نیز دلالت دارد. همچنین اسلام‌هراسی در بردارندة این برداشت است که اسلام فاقد ارزش مشترک با دیگر فرهنگ هاست، در مقایسه با غرب در موقعیتی فرودست قرار دارد و بیش از آنکه دین باشد، یک ایدئولوژی سیاسی است.» (تبعیض و ناشکیبایی علیه مسلمانان، 1388: 13)

ادامه مطلب ...

تصویر پرونده هسته ای ایران در رسانه های جهان

تصویر پرونده هسته ای ایران در رسانه های جهان:

با رویکرد تحلیل گفتمانی

حسن بشیر

عضو هیئت علمی دانشگاه و استاد ارتباطات بین الملل

 

منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات- تیر ماه 1389

 

پرونده هسته ای ایران پس از موافقت های انجام گرفته در مورد مبادله سوخت هسته ای با ترکیه و برزیل وارد مرحله تازه ای گردید که بنظر می رسید می تواند به عنوان یک راه حل مناسب از طرف ایران مطرح گردد که با استقبال جهانی روبرو شود. اما این اقدام مهم با موضعگیری های بعدی آمریکا، به ویژه تلاش های هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، وارد چالش های دیگری گردید که منجر به تصویب قطعنامه اخیر بر علیه ایران گردید.

ادامه مطلب ...

کاردکردهای دینی پیامک

کاردکردهای دینی پیامک

حسن بشیر

منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات- خرداد ماه 1389

اصول کلی دینی قابل انطباق با پدیده های جدیدی نظیر پیامک است

بررسی کارکردهای پیامک در عرصه اطلاع‌رسانی دینی در گفت‌وگو با دکتر حسن بشیر؛

اصول کلی دینی قابل انطباق با پدیده‌های جدیدی نظیر پیامک است.

پیام دینی در حوزهای رسانه‌ای مختلف می‌تواند بازنمایی‌های متنوع و متکثری داشته باشد.

به باور دکتر حسن بشیر، اصول کلی روشن و حوزه های علمیه به طور مداوم درگیر مسائل جدید جهانی است، اما پاسخگویی مداوم به این مسائل الزاما به معنای پرداختن به یک نمونه خاص نیست. در بسیاری از موارد جواب های جزئی در پاسخ های کلی نهفته می باشند.

ادامه مطلب ...

کدهای اخلاقی استاد دانشگاه

کدهای اخلاقی استاد دانشگاه

گفته می شود کدهای اخلاقی ذیل از طرف دانشجویان دانشگاه تهران مطرح شده است که البته کدهای خوبی است.

کاش مسئولان محترم در ترم های آینده این سوال را نیز مطرح کنند که از نظر دانشجویان و البته از نظر اساتید، دانشجوی خوب چه کدهای اخلاقی باید داشته باشد؟

بهر حال نمی شود یک طرفه به مساله اخلاق نگاه کرد. این قضیه دو طرف دارد.

البته خیلی ها نیز می توانند به یک طرف بسنده کننده. هنوز ارتباطات یک طرفه حاکم است، چه از طرف برخی اساتید و چه از طرف برخی دانشجویان. اما امیدها هم فراوان است و راه تعامل باز.

ادامه مطلب ...