وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

وب نما: پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

پنجره ای بر مباحث میان رشته ای فرهنگ و علوم ارتباطات

بزرگترین نعمت زندگی من؛ به یاد شیخ اخلاق، حضرت آیت ا...مهدوی کنی (ره)

بزرگترین نعمت زندگی من

(به یاد شیخ اخلاق، حضرت آیت ا...مهدوی کنی (ره))


بر سر مزارت نشسته ام و تو را می خوانم بدون هیچ حجابی. قامتی بودی به بلندای خودت که بینظیر بود. شیخ اخلاق هستی و عارف زمانه. فقیه نستوه و مبارز آگاه بودی و فراتر از همه «عالم با بصیرت».

هیچگاه تو را اینگونه شفاف ندیده بودم در زندگی خود. اما آن روز بر سر مزارت دانستم که در عین نبودن، حاضری و در عین مردن، زنده ای و ما مردگانی بیش نیستیم که ادای زنده ماندن را در می آوریم.

عهد خود را تجدید کردم با تو، همچون هر سال که در آغاز آن تو را زیارت می کردم. و امروز نیز چنین کردم. عهد من و تو هنوز استوار و پابرجاست. نه زمانه آن را به تباهی می برد و نه اغیار آن را به بیراهه می کشانند.

محکم و استوار بر همان عهدی هستم که هرگاه به زیارت تو می آمدم در همان آغاز زمزمه می کردی: «هل انت علی العهد الذی کنّا علیه» (آیا تو بر همان عهدی که بین ما تو بود، هستی؟) و من خاضعانه عرض می کردم: آری، انشاء ا... همین طور است.

اکنون بر سر مزارت آمده ام تا آن عهد و بیعت را تجدید کنم. در همان آغاز صدای تو در ذهن و قلبم می پیچد. گویی زمین و آسمان دهان شده بودند و با تو زمزمه می کردند: هل انت علی العهد......آیا تو بر همان عهدی......و من فریاد می زدم که آری، با قلبم و روحم و جوارحم.

صدای من چون کبوتری در آسمان به پرواز در آمد و در دستان تو جای گرفت. صدا گاهی تجسمی می شود که می توان آن را لمس کرد، گرفت و در قلب و دستان خود جای داد.

آرام می گیرم از اینکه باز مرا پذیرا شدی همچون روزهایی که علیرغم سختی ها و تراکم کارها مرا می پذیرفتی برای سلامی و تجدید بیعتی.

شکر می کنم خداوندگار را که مرا با تو آشنا کرد.

بزرگترین نعمت زندگی ام را همین می دانم، و بس.


حسن بشیر

پس از زیارت مزار حضرت آیت ا...مهدوی کنی در روز پنجشنبه مورخ 24/2/1394- شهر ری، بارگاه عبدالعظیم حسنی.

 

یادداشت های سفر مسقط-بخش سوم

یادداشت های سفر مسقط

(بخش سوم)

هوایپما که در فرودگاه مسقط نشست به فضای جدیدی وارد شدیم که می توان آن را کاملا با فضای دبی متفاوت دانست. در مقایسه با دبی، فقر و ضعف ها کاملا نمود داشت. دقیقا همانند این بود که به فرودگاه یک کشور نسبتا فقیری وارد شده باشیم. ساختمان فرودگاه نیز تعریف چندانی نداشت. کارکنان فرودگاه نیز عمدتا جوان بودند ولی کاملا مشخص بود که یا تازه کار و یا کم تجربه بودند. معطل کردن، سوال از همدیگر نمودن برای برخی از موارد، رفتن برای دیدن مسئولین دیگر برای سوال در مورد برخی از مسافران نشان می داد که حتی از کامپیوترهای مناسب در محل ورود به کشور بخوبی استفاده نمی شود. بنظرم نمی رسید که عمان چنین باشد. این اولین بار بود که تا کنون به این کشور سفر می کردم. البته همانگونه که بعدا خواهم گفت با عمانی ها آشنا بودم و کم و بیش از نزدیک با آنان آشنائی داشتم. آنچه که خیلی مهم بود و قابل تحسین اینکه بر خلاف مثلا دبی که از افراد هندی و پاکستانی و فلیپینی و تایلندی و سایر قومیت های دیگر که در فرودگاه در کنار افراد اصلی مملکت که بسیاری از آنان حاضر به کار در اینگونه مکانها نیستند و ترجیح می دهند در کشورهای غربی زندگی را بد بگذرانند، کار می کنند، تقریبا همه کسانی که در فرودگاه مشغول کار بودند، از افراد عمانی بودند. به عبارت دیگر، چهره غالب عمانی در همان اول ورود در ذهن مسافر ترسیم می شود. این خود حداقل نشان دهنده ی این است که هنوز مسائل مربوط به پلیس و وزارت کشور و فرودگاه به دست خارجیان، حتی مقیمان دیگر کشورها، سپرده نشده است. مطلب مهم دیگری که به شدت جلب توجه می کرد، لباس محلی و بومی عمانی است با عمامه خاص خود آنها که همه گیر بود. همه مسئولین فرودگاه که عمانی بودند، لباس دشداشه عربی و عمامه خاص عمانی بر سر داشتند و این حاکی از غلبه هویت عمانی است. این هویت از همان آغاز در ذهن شکل می گیرد. گویی که یک چیزی در اینجا بر صفحه ذهن حک می شود. آری، می توان عمانی را بخوبی شناخت. هویت او را از همان لباس که نمود بسیار مهمی برای بازنمائی هویت است تشخیص داد.

ادامه مطلب ...

یادداشت سفر مسقط-بخش دوم

 

یادداشت سفر مسقط

(بخش دوم) 

ساعت تقریبا 4:15 صبح روز یکشنبه 28/7/1387 (مصادف 19/10/2008) از تهران به سمت دبی حرکت کردیم. آنهم با هواپیمای امارات. حرکت پرواز ساعت 4:05 بود و این تاخیر ده دقیقه  ای در پرواز، کمترین تاخیری بود که حداقل در دو سال اخیر از سفرهای تهران به خارج داشتم. ساعت پرواز، برای اینکه با وقت نماز صبح مصادف می شد، ساعت بدی بود. قبل از حرکت، علیرغم اینکه تقریبا بیش از یک ساعت در سالن نهائی انتظار نزدیک درب خروج به سمت هواپیما بودیم، از همه مسافران که بسیاری از آنان ایرانی نیز بودند و تعداد معتنی بهی خارجی، ولی بجز یک نفر آنهم غیر ایرانی از مسلمانان ساکن دبی شخص دیگری را ندیدم که در حال وضو گرفتن برای نماز خواندن باشد. در داخل هواپیما نیز حرکتی دال بر چنین اقدامی نیز دیده نمی شد. بعید نیز بنظر می رسید که مسافران مثلا از چند ساعت پیش وضو گرفته باشند. بهر حال این مساله نیازمند موشکافی بیشتری است. در سفرهای گوناگونی که از خارج به داخل یا داخل به خارج داشتم، خواندن نماز توسط مسافران به یک امر نادر و یک استثناء تبدیل شده است. تصور می کردم که هواپیمای یک کشور اسلامی اگر هم جای خاصی را برای نماز خواندن در هواپیما اختصاص ندهد، حداقل امکانات آنرا تهیه می کند. ولی هیهات. اصلا نه تنها خبری از جا و مکان و حداقل امکانات برای نماز نبود، بلکه نوعی از تعجب برای اقامه نماز نیز حاکم بود. تنها چیزی که می توان گفت کمک خوبی به حساب می آمد، علامت نشان دهنده جهت قبله که در صفحه تلویزیونی که پشت صندلی تعبیه شده است، بود که به داد من رسید. با همان فرد مسلمانی که ذکر وی رفت قبلا صحبت کرده بودم که برای نماز چه می کند، گفت چاره ای نیست باید نشسته در همان صندلی خودتان بخوانید. اینجا اصلا به فکر این مسائل نیستند و هیچگونه همکاری صورت نمی گیرد. چاره ای نبود. قبله مشخص و باید نماز را خواند. بهر حال نماز را خواندم. اما چند نکته در این زمینه را باید متذکر شد.

ادامه مطلب ...

یادداشت های سفر مسقط-بخش اول

یادداشت های سفر مسقط

از 28/7/1387 لغایت 1/8/1387

(بخش اول)

مقدمه:

نوشتن یادداشت های روزانه و به عبارت دیگر خاطرات، کار مخاطره آمیزی است. خطر اینگونه نوشته ها از آنجا ناشی می شود که معمولا نوعی از برداشت های نسبتا عجولانه است و این در کار علمی یک ضعف آگاهانه است. ولی خوبی این نوشته ها از جهت دیگر این است که بسیار معصومانه، بدون پیش داوریهای مثبت و منفی قبلی و معمولا برداشت های نسبتا بی طرفانه است. بعبارت دیگر، به علت حاکمیت عنصر زمان بر این گونه نوشته ها که باید به سرعت نوشته شوند و همانند یک دوربین عکاسی لحظه ها را شکار کنند، بیش از آنکه به فکر چگونگی بازنمائی و بازسازی واقعیت بیفتند در جهت به تصویر کشیدن همان واقعیت بدون دخالت هویت های تعیین کننده دیگر، انجام می گیرند.

سفر به مسقط بر مبنای تایید شورای گروه ارتباطات و فرهنگ دانشکده معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع) و تایید شورای پژوهشی دانشگاه برای شرکت در کنفرانس "جهانی شدن و رسانه ها در خاورمیانه" شکل گرفت. برای این کنفرانس مقاله ای تحت عنوان "نقش مطبوعات در بازسازی اندیشه سیاسی در ایران: نمونه روزنامه قانون در عصر قاجاریه" تهیه کرده بودم. اینکه چرا علیرغم اینکه موضوع کنفرانس به عصر حاضر مرتبط است، موضوعی را از دل تاریخ گرفته بودم، به اختصار می توانم بگویم که به چندین علت است که تنها به برخی  از آنها اشاره می کنم.

مطبوعات در آغاز قرن نوزدهم میلادی یعنی در عصر قاجاریه، به عنوان نمادی از رسانه های نوین، بیشترین تاثیر را بر مدرنیته و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران داشتند. این حرکت هیچگاه متوقف نشد. یکی از مسائل مهم در مطالعات اجتماعی که منجر به انحراف تحلیلهای اینگونه مطالعات می شود، حرکت تفکیکی یا تجزیه ای است که گاهی در این مطالعات رخ می دهد. جداسازی تاریخی، تنها جداسازی زمانی نیست. جداسازی مفهوم حرکت اجتماعی از جامعه و تکه تکه کردن آن است. جزیره ای نگاه کردن به تحولات اجتماعی، یکی از آفات مهم مطالعات اجتماعی در ایران است. شاید به توان گفت که نوعی از نگاه شرقی در این زمینه، که با نگاه غربی تباین دارد، بر اینگونه مطالعات سایه افکنده است. بنابراین، تاثیر مطبوعات ایرانی فقط مرتبط به قرن نوزدهم میلادی نبوده و آنچه که در آن زمان مطرح گردیده است، تا اندازه زیادی هنوز مجموعه ای از مطالبات مهم رسانه ای ما در عصر جهانی شدن است. هنوز حاکمیت قانون، نظم اجتماعی، هویت اسلامی و ایرانی، نقش مردم در انتخابات و بسیاری از مفاهیم سیاسی و اجتماعی، مباحث مهم روزانه ما را تشکیل می دهند. طبیعی است که زبان طرح این مسائل تا اندازه ای متفاوت شده است اما جهت گیریها همچنان دست نخورده باقی مانده اند. اینجاست که می توان تاریخ را نه به عنوان قطعه قطعه زمانی، بلکه یک جریان مداوم دید و بهمین لحاظ است که آنچه که در گذشته بوده است، می تواند مساله روز نیز باشد، چه قرن نوزدهم و چه قرن بیست و یکم. عصر جهانی شدن، عصر برجسته سازی هویت های فراموش شده تاریخی و ایجاد ارتباط دائم میان گذشته، حال و آینده است که در عنصر ارتباطات گسترده در طول زمان، مکان و مهمتر از همه در ادغام زمان و مکان نه در حال کنونی بلکه در همه زمانهای گذشته و حتی آینده تا انجائی که عقل و اندیشه ما کشش آنرا داشته باشد که آینده را چگونه می توانیم ببینیم، نهفته است.

یکی از مسائل دیگری که برای من مطرح بود، تبیین تحول اساسی نگاه ایرانی به مسائلی است که گفته شد. مدرنیته غربی، محصول ارتباط ایران با غرب از طریق مطبوعات در قرن نوزدهم بوده است. این نگاه با انقلاب اسلامی، تفاوت اساسی یافت. اکنون مدرنیته یا به عبارت دقیقتر تحول سیاسی- اجتماعی بومی بر مبنای هویت اسلامی و ایرانی در حال شکل گیری است. شاید مسائل اصلی اجتماعی و سیاسی همانهائی هستند که در طول تاریخ با ما دست و پنجه نرم می کنند، یا ما با آنها، اما اساسی ترین موضوع این است که ما قبلا با عینک غربی به این مسائل نگاه می کردیم و اکنون می خواهیم با عینک اسلامی و ایرانی خودمان مورد معاینه مجدد قرار دهیم. حرکت بسیار مهم و در خور اهمیتی است. شاید برخی این تحول را نمی بینند. یا آنرا یک تغییر نه چندان مهم یا عمیق تلقی می کنند. اما بنظر می رسد که این حرکت یک حرکت جهشی و یک تحول اساسی در اندیشه اجتماعی و سیاسی بویژه علمی ما می باشد. این تحول، گر چه شاید تا کنون، نتایج خود را نشان نداده، که به لحاظ زمانی طبیعی است، اما می تواند راه حرکت و مسیر تفکر را تبیین و روشن کند. و این خود کار سترگ و بزرگی است که برکات و دست آوردهای آن مرهون معمار بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) است که با روح بزرگ و اندیشه عمیق زمینه بالندگی و رشد را در جامعه ما فراهم ساخت.

در این یادداشت ها، تلاش خواهم کرد که به اختصار مواردی را که از آنها غفلت نکرده ام و تا اندازه ای به خاطر مانده اند، همچون یک مشاهده گر مشارکت کننده، به رشته تحریر در آورم. امیدوارم که این نوشته ها برای آنانکه می خواهند بدانند و آگاه باشند، مورد استفاده قرار گیرند.

و السلام

حسن بشیر

مسقط- عمان

یکشنبه 28/7/1387 (19/10/2008)

هویت اسلامی: احساس همدلی

(خاطرات لندنیه، بخش سوم)

در مطالعات جامعه شناسی، هویت از جایگاه مهمی برخوردار است. هویت نه تنها به عنوان یک شاخص مهم فرهنگی-اجتماعی مطرح است، بلکه به قول گودیکانست، صاحب نظریه معروف مدیریت اضطراب/عدم قطعیت، ارتباطات نیز نوعی تبادل هویت میان افراد است (Gudykanst, 2005). بدون شناخت متقابل هویت، اصولا ارتباطی صورت نمی گیرد. این هویت است که با نشانه های خود، دال و مدلول سوسوری را به همدیگر پیوند می دهد، و از آن فرهنگ و ارتباطات و تبادل معنا و شناخت ایجاد می شود.

نقش هویت، در بسیاری از مسائل زندگی، بویژه با گسترش پدیده جهانی شدن، وارد مراحل جدی خود شده است. به عنوان مثال، هویت یک فرد می تواند منعکس کننده فرهنگ، دین، کشور، حزب، قبیله و خانواده باشد و یا حداقل می تواند به آنها منتسب گردد. گر چه شاید اقدام یک فرد، هر فردی، با هویت گسترده خود، هیچ ارتباط منطقی نداشته باشد اما حرکت و اقدام وی به هویت گسترده تر و فراتر از وی سرایت خواهد کرد و اگر خوب یا بد باشد، هویت مزبور را تحت الشعاع قرار خواهد داد. بحث تروریسم، از همین مقوله متاثر است. اعلام نام چند نفر مسلمان به عنوان تروریست از طرف غرب، نهایتا محملی برای کوبیدن اندیشه اسلامی گردید.

در همین مقوله می توان خیلی سخن گفت، اما آنچه که باعث طرح مبحث هویت گردید، موضوعی بود که به اختصار خواهم گفت.

در همین سفر که به لندن داشتم، توفیق آنرا داشتم که به علت نداشتن ماشین، یا بعبارت بهتر نداشتن امکانات کرایه ماشین، از اتوبوس عمومی حداکثر استفاده را داشته باشم. وسایل نقلیه عمومی در انگلیس، بویژه در لندن و بطور کلی در غرب یکی از وسیعترین شبکه های ارتباطی و حمل و نقلی است. در انگلیس نیز تلاش دولت بر این است که این شبکه را همچنان فعال و قابل استفاده نگه دارد. البته حوادث تصادف قطارهای شهری در مرکز لندن در سالهای گذشته نه چندان دور، توانمندی بخشی از این شبکه برای حمل و نقل مطمئن مردم را زیر سوال برد، اما نهایتا با کوشش های زیادی اطمینان به امنیت و کارآئی این شکبه عمومی حمل و نقل تا آنجا که قابل مشاهده بود، به جامعه بازگشت کرده است.

در صبح یکی از روزهایی که به علت داشتن وقت مراجعه به دکتر همراه با خانم سوار اتوبوس شده و عازم ملاقات با پزشک محل اقامت چندسال قبل خود در لندن بودیم، راننده اتوبوس جوان مسلمان انگلیسی بود با محاسن و چهره اسلامی که نگاه محترمانه ای به ما کرد و به ما فهماند که دوستدار خانواده های مسلمان با حجاب می باشد.

این حرکت بسیار ساده، که اخیر با افزایش رانندگان مسلمان در اتوبوسهای عمومی در لندن، به شدت قابل مشاهده است، نشان از عمق رابطه هویتی است که یک مسلمان با مسلمان دیگر دارد. البته موضوع به همین جا ختم نیافت. ولی لازم است که در همین مختصر به موضوع هویت از دیدگاههای مختلف دوباره بازگردم.

یکی از مفاهیم قابل توجه در مباحث مربوط به هویت ها مفهوم "هویت های جماعتی" است که اکنون بجای "خرده فرهنگ" که به علت تقلیل گرایی موجود در آن، یک مفهوم نسبتا منسوخ در علوم اجتماعی شده، ولی متاسفانه هنوز در جامعه ما تا اندازه ای رواج دارد. این مفهوم به گروههایی اشاره دارد که اشتراکات آن ها بر اساس زبان، نژاد، دین، شغل، جنسیت و غیره شکل گرفته است.

آنچه که آن راننده جوان مسلمان  سفیدپوست انگلیسی را با ما پیوند داد، نه زبان انگلیسی است، و نه شغل، و نه جنسیت، و نه نژاد، بلکه دین بود که به قول اریکسون هویتی را ایجاد کرده است که در ابتدا نوعی یکی شدن خود را باز می تابد و دیگری مشارکت با دیگران در بعضی از اجزای ذاتی را منعکس می کند. (اریکسون،‌ 1980، ص 109).

راننده جوان مسلمان سفید پوست انگلیسی آن اتوبوس هنگام خارج شدن ما از در دیگر اتوبوس که در وسط اتوبوس قرار داشت، با بوق زدن آرام و علامت دست، مرا به سوی خود دعوت کرد. از آنطرف ماشین به سوی او رفتم. دست دراز کرد و دست مرا با گرمی فشرد و تلاش کرد پیوندی را که نمی توانست در آغاز با قدرت ایجاد کند، در پایان به مرحله نمایش بگذارد.

این جوان شاید، روزانه هزاران مسلمان که بحمد الله امروز به برکت، سفرهای متعدد آنان به مناطق مختلف جهان و اقامت  تعداد معتنابهی از آنان در غرب، را روزانه مشاهده کند. اما بهر دلیل، دوستی و محبت ما به عنوان دو فرد مسلمان در یک کشور غربی، در دل وی جوانه زده بود و می خواست به ما بفهماند که من سفیدپوست انگلیسی نیز همچون شما به اسلام پایبند هستم. بعبارت دیگر می خواست اینرا بفهماند که من با دیگران تفاوت دارم، و هویت وی به تعبیر عاملی خود را "در کنار دیگری نبودن" (Ameli, 2002) ولی در عین حال "در کنار دیگری بودن" از نوع دیگر با هویتی متفاوت می دانست. این مساله مرا به یاد گفته ای از آنتونی گیدنز انداخت که در مورد هویت و اینکه فهم آنان در مورد خود چیست؟ انداخت. وی می گوید که «هویت مربوط به فهم افراد در مورد این که «چه کسی هستند؟» و «چه چیزی برای آنها مهم است» تبیین می‌شود. این فهم هویتی، منتزع از منابع معناساز مهمی مثل دین، ملیت، نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی و تمایلات گروهی و قومی می‌باشد.  (گیدنز ،2001، ص 21)

برای آن جوان انگلیسی، بازنمائی هویت اسلامی با احساس همدلی با یک مسلمان دیگر، شکل می گرفت، چیزی که در هویت های اجتماعی به عنوان عامل اساسی ارتباط مطرح است. این احساس همدلی به قول میناگال و همکاران او به ریشه های زندگی، روش ها و منش هایی که با آن زندگی می کنیم گره خورده است. اما این روش زندگی لزوماً نظام‌های اداری و بروکراتیک زندگی نیست. بلکه منظور آن اموری است که خصیصه‌های خاص زندگی ما را منعکس می‌کند. اموری مثل آداب و رسوم اجتماعی، مذهب، نوع لباس پوشیدن، غذا خوردن، گذران اوقات فراغت و خلق ‌و‌ خوی‌های مربوط به روابط اجتماعی، نمونه‌هایی است که هویت یک جامعه را از جامعة دیگر و یا حتی هویت یک فرد را از فرد دیگر متمایز می‌کند. (Minnegal and etl., 2003) )

این حرکت بسیار ساده، دوستانه و خالصانه آن جوان انگلیسی مرا به یاد مفهوم دیگری  نیز انداخت که توسط ترنر مطرح گردیده است، یعنی "عشق سیاسی" (Turner, 1999) که در هویت ملی مطرح می گردد. اما در اینجا به جای "عشق سیاسی"‌ می توان از "عشق فرهنگی"‌ یا "عشق دینی"‌سخن به زبان آورد. و این عشق، و این محبت و همدلی اسلامی، در غرب، به علت گسترش اسلام در حال متبلور شدن است. هویتی است که ریشه در اسلام دارد و هیچ مرز و رنگ و نژاد نمی شناسد.

حسن بشیر

لندن، جمعه 21 تیر 1387، 11 جولای 2008

منابع:

 

  - Gudykanst, Willian B. (2005) Theorizing About Intercultural Communication, Sage Publication.

- Ameli, S. R. (2002) Globalization, Americanizatoin and British Muslim Identity, London, ICAS Press.

- Giddens, A. (2001) Sociology, 4th edition, Cambridge, Polity Press.

- Minnegal, M. King, T. J. Just, R. and Dwyer, P. D. (2003) Deep identity, shallow time: sustaining a future in Victorian fishing communities, in the Australian Journal of Anthropology, Vol. 14(1), pp. 53-71.

 

ترجمه "نون و القلم" جلال آل احمد: اقدام فرهنگی یا سیاسی

(خاطرات لندنیه، بخش دوم)

در سفر اخیری که به لندن در تیرماه 1387 داشتم، فرصتی  بدست آمد که به برخی از مراکز اسلامی،‌ فرهنگی و علمی سر بزنم و از نزدیک برخی از تحولات و اقدامات را مشاهده کنم. در کتابخانه یکی از همین مراکز اسلامی-فرهنگی کتابی به زبان عربی توجهم را جلب کرد.

کتاب از سلسله "ابداعات عالمیه" (نوآوریهای جهانی) بود که از طرف "المجلس الوطنی للثقافه و الفنون و الآداب" (مجلس ملی فرهنگی، هنری و ادبی" کویت در تیر ماه سال 1998 به شماره 318 منتشر شده بود. کتاب مزبور ترجمه داستان معروف "نون و القلم" جلال آل احمد است که توسط دکتر عبدالوهاب علوب ترجمه و توسط خانم دکتر زبیده اشکنانی ویراستاری شده است.

درباره خود این سلسله می توان گفت که اصل کار یک اقدام جالبی است. این سلسله همچون یک نشریه یا به عبارت بهتر یک کتاب سلسله وار به شکل ماهیانه منتشر می شود و در هر کدام یکی از کارهای فرهنگی، هنری یا ادبی کشورهای مختلف بویژه در زمینه های داستان، بیوگرافی، سفرنامه، تآتر و شعر مطرح می گردد.  

قبل از مرور مقدمه مترجم خوب است وی و ویراستار این این ترجمه را به اختصار معرفی کنم.

دکتر عبدالوهاب علوب استادیار دانشکده ادبیات دانشگاه قاهره است که درجه دکتری خود را از دانشگاه آن اربر در میشیگان آمریکا در سال 1988 گرفته است و ترجمه های متعددی از انگلیسی و فارسی به عربی دارد.

خانم دکتر زبیده اشکنانی نیز درجه دکتری خود را در مردم شناسی از دانشگاه دورهام انگلستان اخذ کرده و استادیار آموزشهای تطبیقی در کویت است که تا کنون ترجمه های مختلفی را از انگلیسی و فارسی وارد بازار نشر نموده است.

در مقدمه مترجم چندین نکته آمده است که مناسب دیدم که ترجمه شوند.

-    داستان "نون و القلم" دو عنصر رمزگونه دارد که عبارتند از "زمان" و "مکان" ولی این دو رمز (کد) معین نیستند که در کجا و در کدام زمان جریان دارند. موضوع داستان نیز هیچگونه رمزی در آن مشاهده نمی شود. [بعبارت دیگر، به شکل رمز گونه که نیازمند رمز شکنی باشد، نوشته نشده است].

-    داستان گر چه دارای دو بخش است اما بخش اول ارتباطی به بخش دوم ندارد. تقریبا می توان گفت که کتاب دارای دو داستان جداگانه است که اولی بسیار کوتاه و دومی بلند است. فقط در پایان کتاب است که به داستان اول گریزی زده می شود. اما همه کتاب همانند یک داستانی است که در فضای افسانه ها شکل گرفته باشد. ولی جلال آل احمد موفق می شود که تصویر زنده ای از فضای ترس و وحشت که مردم در آن بسر می برند و به انتظار عدل و رهایی از ظلم نشسته اند را ترسیم کند.

-    داستان گر چه ریشه در تاریخ واقعی ندارد، اما مولف آن یکی از فرقه های مذهبی (دراویش) را از جامعه ایران انتخاب کرده است و در مورد آن داستان را پرورش داده است.

-    داستان در سه زمان مختلف جریان دارد:

-    1- زمان سراینده:‌ یعنی زمان معاصر، یا بعبارت دیگر زمان خواندن روایت.

-    2- زمان فرقه دراویش، که در عصر صفوی وجود داشتند.

-    3- زمان روایت:‌ همچنین عصر صفوی است که در آن ن آندرگیری میان دولت های صفوی و عثمانی اوج می گیرد.

-    البته دراویش در داستان "نون و القلم" به پیروزی نمی رسند ولی مقصود جلال در این داستان، همه کسانی هستند که به نحوی مدعی دینداری در هر زمان و مکان می باشند. دیندارانی که از سادگی مردم برای تسلط بر آنها استفاده می کنند.

-    بنظر می رسد که جلال در داستان خودش شکست حکومت دینی را متوجه اصل دین یا معتقدان به آن نمی کند، بلکه آنرا متوجه حاکمان می داند که به کشمکش های مذهبی، کارهای بیهوده، عدم توجه به مشکلات مردم، و توجه به برخی از افراد جامعه، مشغول می باشند.

-    جلال در این داستان با صراحت کامل به مهمترین مشکل اجتماعی و سیاسی جامعه و قطعی بودن انقلاب اشاره می کند. بر عکس داستانهای دیگر وی مانند "سرگذشت کندوها"‌ که بحث انقلاب در آن به شکل رمزگونه و غیرمستقیم مطرح گردیده است.

این چند نکته از مقدمه مترجم استخراج شده اند. البته فرصت پیدا نکردم که ترجمه را به طور کامل ملاحظه کنم. ولی بنظر می رسید که ترجمه خوبی شده است. اما اینکه برداشتی که مترجم از کل داستان انجام داده است، چه مقدار با اصل داستان همخوانی دارد،‌ برای من مورد تردید است. بویژه در آنجا که تلاش کرده است موضوع انقلاب دینی مردم را به شکل مخدوشی ارائه دهد. اما می توان گفت که شاید یکی از عوامل ترجمه این داستان تاکید بر همین دیدگاه باشد. در اینجا باز هم می توان گفت که انتخاب برخی از کارهای فرهنگی و هنری کشور ما توسط دیگران خالی از اشکالهای سیاسی نیست. در این زمینه نیز می توان گفت که ترجمه این داستان، در حد خود کار خوبی است، اما با مقدمه مترجم به یک اقدام سیاسی و خارج از عرف فرهنگی تبدیل شده است.

حسن بشیر

لندن،‌ پنجشنبه، 20 تیر 1387، 10 جولای 2008