بزرگترین نعمت زندگی من
(به یاد شیخ اخلاق، حضرت آیت ا...مهدوی کنی (ره))
بر سر مزارت نشسته ام و تو را می خوانم بدون هیچ حجابی. قامتی بودی به بلندای خودت که بینظیر بود. شیخ اخلاق هستی و عارف زمانه. فقیه نستوه و مبارز آگاه بودی و فراتر از همه «عالم با بصیرت».
هیچگاه تو را اینگونه شفاف ندیده بودم در زندگی خود. اما آن روز بر سر مزارت دانستم که در عین نبودن، حاضری و در عین مردن، زنده ای و ما مردگانی بیش نیستیم که ادای زنده ماندن را در می آوریم.
عهد خود را تجدید کردم با تو، همچون هر سال که در آغاز آن تو را زیارت می کردم. و امروز نیز چنین کردم. عهد من و تو هنوز استوار و پابرجاست. نه زمانه آن را به تباهی می برد و نه اغیار آن را به بیراهه می کشانند.
محکم و استوار بر همان عهدی هستم که هرگاه به زیارت تو می آمدم در همان آغاز زمزمه می کردی: «هل انت علی العهد الذی کنّا علیه» (آیا تو بر همان عهدی که بین ما تو بود، هستی؟) و من خاضعانه عرض می کردم: آری، انشاء ا... همین طور است.
اکنون بر سر مزارت آمده ام تا آن عهد و بیعت را تجدید کنم. در همان آغاز صدای تو در ذهن و قلبم می پیچد. گویی زمین و آسمان دهان شده بودند و با تو زمزمه می کردند: هل انت علی العهد......آیا تو بر همان عهدی......و من فریاد می زدم که آری، با قلبم و روحم و جوارحم.
صدای من چون کبوتری در آسمان به پرواز در آمد و در دستان تو جای گرفت. صدا گاهی تجسمی می شود که می توان آن را لمس کرد، گرفت و در قلب و دستان خود جای داد.
آرام می گیرم از اینکه باز مرا پذیرا شدی همچون روزهایی که علیرغم سختی ها و تراکم کارها مرا می پذیرفتی برای سلامی و تجدید بیعتی.
شکر می کنم خداوندگار را که مرا با تو آشنا کرد.
بزرگترین نعمت زندگی ام را همین می دانم، و بس.
حسن بشیر
پس از زیارت مزار حضرت آیت ا...مهدوی کنی در روز پنجشنبه مورخ 24/2/1394- شهر ری، بارگاه عبدالعظیم حسنی.